۱۳۸۷ مرداد ۲۶, شنبه

خانوم محترم ! شما لازم نیست واسه زنهای ایرانی دلت بسوزه



خميني هم آدمتان نكرد. شما طالبان را لازم داشتيد
اسم و قيافه اش به ايراني ها ميزد. و مثل اكثر مردان ايراني موهايش ريخته بود. و بغل هاي موها را باقي داشت. به سوئدي از او پرسيدم كجايي است ، گفت كه افغان است و هشت سال است كه به سوئد آمده .شروع كرديم به فارسي حرف زدن. گفت كه دندانپزشك است و نتوانسته است مدركش را اينجا مورد تاييد برساند. برايم عجيب آمد. معمولا ميشود و فقط يكي دو سالي اضافه بايد درس همراه با كار عملي بگذرانند. گفت كه چند نفر تقلب كرده اند و ميترسند كه من هم مداركم جعلي باشد. گفتم ولي امتخان عملي و تئوري ميگيرند . دنبالش را نگرفت و من هم دنبالش را نگرفتم. از او پرسيدم : ولايت چه خبر ؟گفت : خانم نميدانيد. جهنم شده است. ناامني ، بدبختي . گفتم : آره ، زياد شنيده ام. گفت : فلان فلان شده اين آمريكا . آتش به خانمان ما زد. گفتم : تازه الان هم كه خطر بازگشت طالبان زياد شده .گفت : اگر برگردند كه خوب است .فكر كردم اشتباه شنيده ام . گفتم : خوب نه. منظورت اين است كه اينقدر بدبختي زياد است كه طالبان از آنها بهتر است ؟گفت : نه خانم ، مگر طالبان چه كرد ؟ امنيتي كه در زمان طالبان داشتيم هيچ وقت نداشتيم. اي بابا.. اين ديگه كيه ؟گفتم : يعني طالبان خوب بود ؟ اين بلايي كه به سر افغان ها آوردند. مردم همه آواره ي دنيا شدند. به همان دولت فكسني ايران هم پناه آوردند. اصلا تو خودت اگر طالبان خوب بود چرا اينجايي ؟گفت : من از دست روسها در رفتم.ـ اما هشت سال پيش كه روسها نبودند. ـ پاكستان بوديم. طول كشيد در راه بوديم. ـ خوب وقتي طالبان آمد چرا برنگشتي ؟ ـ آخه پول را داده بوديم دست قاچاقچي .ـ اين همه كشتار كه طالبان كرد ؟ـ تبليغاته خانم ، باور نكنيد .ـ اين همه تبعيض . زنها را بسته بندي كردند و حتي آنطور هم نميشد بروند توي خيابان .تو راضي بودي اينطور با زنت رفتار كنند ؟ـ اگر زن بيرون ميرفت اين كار را ميكردند. زن ما خانه مي ماند. ـ دختر چي ؟ دختر نداري ؟ـ دارم ، خانه ميمانه خوب.چه كار دارد بيرون برود ؟ گفتم : آخه چرا بايد خانه بمانند. انسان بايد در جامعه فعال باشه. طالبان به زن و مرد رحم نكرد. تو كه هشت سال در كشور دمكراتيك زندگي ميكني چطور ميتواني بگويي كه طالبان بد نبود ؟ تازه تو خودت اصلا از كجا ميداني طالبان خوب بود وقتي خودت زمان حكمراني آنها در كشور نبودي ؟ و اگر اينقدر فكر ميكني طالبان خوب بود چرا برنگشتي ؟ مرگ و بدبختي براي مردم ديگر خوب بود ؟ـ شما شايعات را باور ميكنيد. طالبان اهل كتاب بود. ـ . بابا هزار سال پيش كه نبود . گرفتار شديم ها . اصلا باورم نميشه به كسي مجبور باشم دليل بدهم براي قصابي و ظلم طالبان. عكس ها هست ، فيلم هست. ورزشگاهي كه قتلگاه شده بود و مردم را سر مي بريدند زنان بدبختي كه سنگسار ميشدند.. زناني كه حتي دكتر نميتوانستند بروند چرا كه دكتر زن نميتوانست كار كند و دكتر مرد نميتوانست آنها را ببيند. تو اينها را شايعه ميداني يا قبول داري ؟ ـ ها ، خوب اونا كه بود. ولي لابد كاري كرده بودند ديگه . بيخود كه نميكشتند. اون زنا هم خانم با مرد غربيه رفته بودند. بي خودي كه نيست. قانون هست. ـ اااااااااااااااااااااي ي ي ي ي ي ي بـــــــــــــــــــــا بــــــــــــــــــــا ، من اصلا به شما چي بگم آخه. كارتان تمام شد ، بهتر است برويد .ـ خانم شما شايعات را زياد گوش ميكنيد. شما خودتان خانم خوبي به نظر مياييد . انگار مسلمان نيستيد. چون حجاب نداريد . ولي خوب ايراني ها زياد حيا ندارند. شما هم حيا نداريد. مرد داريد ؟ مردتان تقصير دارد كه اينطور بيرون مي رويد. شما تقصير نداريد. عصباني شدم و گفتم : نه به جان شما. من مسلمان زاده بودم ولي گفتم گور باباي اسلام. الان هم كافر هستم. خيلي هم كيفش بيشتر است. مرد هم لازم ندارم كه به من بگويد چه كنم و چه نكنم. نگاهي به من كرد و زير لب چيزي گفت كه نشنيدم . وقتي ديد دارم نگاهش ميكنم گفت : خميني هم آدمتان نكرد. شما طالبان را لازم داشتيد. گفتم : اگر اينجا بماني پليس خبر ميكنم. اين كار را جدا ميكنم. و مطمئن هستم كه در مداركت نگفته اي كه از طالبان طرفداري ميكني چون وقتي كه طالبان روي كار بود اينجا پناهندگي گرفتي. برو ، فقط برو . من با كسي كه از جلاد ها دفاع كند و كشتار آدمها را توجيه كند حرفي نميتوانم بزنم. براي داشتن يك ديالوگ ، يك سري ظوابط لازم است. يكي از آنها باور به انسانيت است. من ابدا در شما اين باور را نميبينم. بحث تمام. برو...
تنم ميلرزيد و ايستادم تا رفت ، به سمت اتاق استراحت رفتم و با دستان لرزان فنجاني برداشتم تا قهوه بريزم. فنجان از دستم رها شد و به زمين خورد و چند تكه شد. ايستادم و به فنجان زل زدم و هق هق گريه امانم نداد. بلند و عصبي گريه ميكردم ، همكارانم به اتاق استراحت دويدند و پرس و جو كنان كه چه شده ؟ مگر يك فنجان هم گريه دارد. گريه امانم نميداد. يكي از همكارانم صندلي پيش كشيد و مرا نشاند و به بقيه گفت حتما اتفاقي افتاده . مسلم است كه براي فنجان كسي به اين شدت گريه نميكند. و از آنها خواست تنهايم بگذارند.
گريه امانم نميداد. چهره مريم ، فرناز ، ساقي ،امير ، پروين ، نوشين ، شادي ، آسي ، .... جلوي چشمانم رژه ميرفت. من اين امكان را داشتم كه از اين آدم بخواهم كه محل را ترك كند. اما آنها چه ؟ آنها كه هزار بار بدتر از اينها را از بازجويان و بازپرسان و زندانبانان شنيده اند و مي شنوند و مجبورند ظاهرشان را حفظ كنند. آنها كه مثل من اين حق را ندارند كه بگويند كه نميخواهند بحث را ادامه دهند. آنها كه ...
قسمت باقي مانده ي بعد از ظهر را قادر به كار نبودم. در اتاق ماندم و فنجان قهوه كه همكارم در مقابلم گذاشته بود سرد شد و من هم آرام شدم. به همكارانم نگفتم دگرگوني ام از چه بابت بود . چه ميگفتم ؟

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر