۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۸, چهارشنبه

مستند قربانیان ۸۸: نوشتنِ قصه مرگِ تلخِ امیر جوادی فر ساده نیست چون این جوان پر از زندگی بود


چشم های خسته زن توی صورت رنگ پریده اش به دهان همسرش خیره مانده است وقتی که می شنود فرزند جوان ترشان امسال در کنکور قبول شده و قرار است در دانشگاه آزاد قزوین مدیریت بخواند. گوش هایش را تیز می کند و سرش را آرام از روی تخت بالا می کشد تا ببیند صدای قدم هایی که توی راهروی بیمارستان پیچیده چه کسانی را وارد اتاقش می کند. بابک و امیر جوادیفر وارد اتاق می شوند، امیر ۲۵ ساله که چند سالی از بابک کوچک تر است، کودکانه خودش را در آغوش مادر می اندازد و تند تند پیشانی، گونه ها و چشم های مادرش را بوسه باران می کند. بابک جوادیفر می گوید: مامانم امیر را به من سپرده بود. لحظه ای که ایشان {مادرم} سرطان گرفته بود و یک سال جنگیدند تا اینکه فوت کردند، امیر تازه دانشگاه قبول شده بود، دست امیر را گرفت و گفت، بابک برادرت را به تو سپردم…. شش سال گذشت. ۱۸ تیر ۸۸ است و اینجا خانه دو برادری است که با هم زندگی می کنند. امیر ترانه سرا و هنرمند است. دیوارهای خانه دو برادر پر است از عکس شاعرانی که امیر شعرهای شان را دوست داشت. او عاشق صدای شهیار قنبری است. امیر و برادرش با برخی از دوستان شان قرار گذاشته اند تا امروز برای اعتراضی مسالمت آمیز به خیابان بروند. معترضان به نتایج انتخابات خرداد ۸۸ بعد از گشت چند ماه همچنان برای اعتراض به خیابان می آیند. نیروهای ضد شورش در جای جای خیابان انقلاب حوالی کوی دانشگاه مستقر شده اند. ماموران برای پراکنده کردن ازدحام جمعیتی که حالا در پیاده روها و خیابان اصلی تجمع کرده اند، به سمت آنها گاز اشک آور شلیک می کنند. چند موتورسوار نیز خودشان را به میان مردم می اندازند. آنها با لباس های شخصی از موتورها پیاده می شوند اما در دست های شان باتوم دارند. باتوم هایی که ناگهان بالا می روند و روی تن راهپیمایی کنندگان فرود می آیند. حالا دو برادر در ازدحام مردمی که کتک می خورند و راهی برای فرار می جویند همدیگر را گم کرده اند. حوالی ساعت نه شب شماره موبایل امیر جوادی فر روی تلفن خانه شان می افتد. اما آنکس که پشت خط با خانواده حرف می زند امیر نیست. آنها مطلع می شوند امیر جوادی فر که توسط کسانی با لباس های شخصی در راهپیمایی اعتراضی ۱۸ تیر مورد ضرب و شتم قرار گرفته بود حالا در اختیار نهادهای امنیتی است. کسی که تلفن زده به خانواده امیر جوادی فر می گوید که برای دیدن امیر به بیمارستان فیروزگر تهران بروند. جایی که وقتی خانواده، با امیر ملاقات می کنند، لباس های او را غرق در خون می بینند. امیر جوادی فر با آتلی بر گردن و صورتی ورم کرده به موبایلی که از او عکس می اندازد خیره می شود و زیر لب می گوید که یکی از چشم هایش تار می بیند. بابک قطره چشمی برای برادرش از پزشک متخصص چشم دریافت می کند و پدر نیز ملتمسانه به مامور نگاه می کند تا شاید از بازداشت و بازگرداندن پسرش به زندان منصرف شود. امیر وقتی بی قراری های پدر و برادرش را می بیند لبخند می زند و به آنها می گوید: «من برای یک اعتراض ساده رفتم، کاری هم نکردم که بخواهم بترسم، پس نگران نباشید می روم و برمی گردم”. تلاش های پدر و برادر امیر جوادی فر نتیجه نداد و آنها مجبور شدند جمعه نوزدهم تیر ماه ۸۸ امیر را تحویل پلیس امنیت بدهند. بابک برادر امیر جوادی فر در گفتگویی که همان روها با او انجام داده ام در شرح آن روزها چنین می گوید: ما خودمان رفتیم امیر را از بیمارستان ترخیص کردیم، خودمان بردیمش بیمارستان خصوصی و در واقع خودمان با دست های خودمان تحویل پلیس پیشگیری دادیم. برای همین خیلی سخت بود این قضیه. امیر پاهای زخمی اش را به سختی روی زمین می کشد و قدم زنان به همراه مامور از نگاه پدر و برادرش دور می شود…… خانواده و دوستان امیر جوادی فر پس از تحویل امیر به پلیس امنیت دوباره او را گم کرده اند. پدر دلنگران است در خانه منتظر تماس احتمالی امیر می ماند و دوستان امیر به گفته بابک جوادی فر هر روز دنبال او می گردند. گاهی مقابل دادگاه انقلاب و گاهی هم جلوی زندان اوین: دوستان امیر هم از همان روز اول در کنار ما بودند یعنی لحظه ای ما را تنها نگذاشتند، مخصوصا دوست دختر امیر، لبخند عزیز که نامزد امیر بود همیشه در کنار ما بودند. لبخند بدیعی در مصاحبه ای که همان روزها با او داشته ام در شرح روزهایی که مقابل اوین به دنبال امیر می گشتند چنین می گوید: هر روز می رفتیم دم اوین و آنجا واقعا منتظرش بودیم، خیلی من شوکه شدم وقتی که این خبر به من رسید، واقعا هنوز باورم نمی شه که چه اتفاقی افتاده…. خانواده امیر جوادی فر روز سوم مرداد ماه سال ۸۸ با خبر می شوند که امیر در زندان جان باخته است. علی جوادی فر پدر امیر قاب عکس فرزندش را دور خانه و در میان کسانی که برای همدلی آمده اند می چرخاند. شانه هایش از گریه می لرزند. اما بارها روی قاب سردِ شیشه ای خم می شود، صورتش را به صورت امیر می چسباند و قاب عکس را غرقِ بوسه می کند. اوایل مرداد ماه سال ۱۳۸۸ است. آیت الله علی خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی دستور تعطیلی بازداشتگاهی غیر استاندارد به نام کهریزک را می دهد. کهریزک نام همان بازداشت گاهی است که امیر جوادی فر به همراه صدها نفر از بازداشت شدگان روز هجده تیر به آنجا منتقل شده بود. در دی ماه ۸۸ نیز کاظم جلالی نماینده مجلس شورای اسلامی، گزارشی از کمیته ویژه بررسی وضعیت بازداشت شدگان حوادث پس از انتخابات را از تریبون مجلس می می خواند که بر اساس آن نحوه جان باختن امیر جوادی فر را چنین روایت می شود: مرحوم جوادی فر در راه انتقال از اوین به کهریزک جانش را از دست داده است. ایشان در زمان دستگیری مورد ضرب و شتم قرار گرفته و قبل از انتقال به کهریزک مداوا گردیده ولی با این حال نامبرده از لحاظ جسمی ضعیف شده بود و توان مقاومت در برابر صدمات جسمی و روحی در کهریزک را نداشته است و در چهار روز حضور در کهریزک یک بار به پزشک وظیفه کهریزک مراجعه کرده بود که مداوای خاصی صورت نمی گیرد. پزشک وظیفه ای که در گزارش مجلس به آن اشاره شده و نیز در دادسرای نظامی نیز به عنوان متهم معرفی شده رامین پوراندرجانی نام دارد. مسعود علیزاده جوان معترض دیگری که از نزدیک در جریان این ماجرا قرار گرفته است روایت دیگری در مورد این پزشک دارد: آقای جلالی موقعی که گفتند رامین پوراندرجانی برای امیرجوادی فر کاری انجام نداده اینطور نبوده. حمید حجارها امیر جوادی فر را می برد پیش رامین پوراندرجانی که رامین یک سری دارو به امیر می دهد و بعد امیر را به بیمارستان منتقل می کند ولی از سوی مسولین کهریزک این امر نادیده گرفته شد و حتی برگه های رامین هم در بازداشتگاه کهریزک موحود بود اما هیچ وقت به رامین اجازه ندادند که برود کهریزک این برگه ها را بردار تا در دادسرا نظامی بی گناهی خودش را ثابت کند. بلاخره رامین مدارک زیادی در مورد قتل هایی که در کهریزک صورت گرفت و نقش فرماندهان ناجا داشت به همین خاطر هم رامین را از بین بردند. بابک برادر امیر جوادی فرمی رود سراغ کسان دیگری که لحظه های آخر آنها نیز همانند پزشک وظیفه کهریزک کنار امیر بوده اند: کسی که همان آخرین لحظه زیر بغل امیر را گرفته بود، کسی که توی اتوبوس بغل امیر نشسته بود، کسی که امیر وقتی حالش بد شد، از اتوبوس پیاده شد و تنفس مصنوعی به او داده بود که امیر خون بالا آورد، با تک تک اینها حرف زدم و اینها اتفاقاتی که آنجا افتاده بود را تعریف می کردند. امیر هم آنطور که بچه ها اظهار می کردند در روز آخر بینایی نداشت اصلا، به خاطر ضرباتی که به سرش وارد شده بود و چشمش چرک کرده بود، روز آخر اصلا جایی را نمی دید…. این روایت ها را خانواده کشته شدگان کهریزک در دادگاهی که دادسرای نظامی به صورت غیر علنی برگزار کرده است نیز می شنوند و مطلع می شوند که سعید مرتضوی دادستان وقت تهران دستور انتقال بازداشت شدگان به کهریزک را صادر کرده بود. دادسرای نظامی تهران حکم اعدام برای دو پرسنل نیروی انتظامی که در کهریزک مشغول به خدمت بوده اند را صادر می کند که خانواده امیر در کنار دو خانواده دیگر از کشته شدگان طی بیانیه ای، متهمان به اعدام را می بخشند و خواستار محاکمه سعید مرتضوی و سایر قضات و آمرانی که دستور انتقال بازداشت شدگان به کهریزک را داده بودند می شوند . یک مقام مسول نیر در تلویزیون وعده می دهد تا با محاکمه آمران دیگر ریشه چنین فاجعه ای در ایران خشک شود: آن چیزی که خب همه مردم و مسولین انتظار دارند این است که طوری این مسائل با دقت رسیدگی شود که ریشه این حوادث در نظام ما خشک شود و ما در آینده شاهد این نوع برخوردهایی که باعث ناراحتی مسولاین ما و ناراحتی رهبر ما می شود و همینطور حیثیت نظام ما را زیر سوال می برد، ما دیگر در آینده شاهد این نوع مسایل نباشیم. سه سال نیم می گذرد از روزی که امیر جوادیفر در بازداشت گاه کهریزک تمام کرد. خانواده امیر از تلویزیون می شنوند جوان دیگری به نام ستار بهشتی که به جرم نوشتن چند مقاله انتقادی در وبلاگش دستگیر شده بود، اینک در اثر ضرب و شتم در زندان جانش را از دست داده است. بابک برادر امیر می گوید: همه روزهایی که بر ما گذشت انگار دوباره تکرار شده است. تا زمانی که هزارتوی پرونده ی کهریزک را رسیدگی نکنند امیرها و ستارهای زیادی در ایران زخمی و سپس قربانی خواهند شد. جوان هایی که اگر چه مثل امیر از مرگ نمی ترسند اما خانواده های زیادی تا همیشه چشم به راه شان می مانند

بخشش در اعدام

پس ازخواندن حکم اعدام-مامور اجرا چوبه داررا از زیرپای متهم میکشدومتهم در فضا میرقصد.پس از چندثانیه اولیای دم وی را میبخشند.پلیس ها سریعا شانه های خودرا پله ای برای متهم میکنند تا نمیرد.متهم را به پایین می کشند.او زنده است اما انگارازدنیایی دیگر برگشته.درعین ناباوری و کمی هم خنده دار بودن,پلیس شانه هایش را میمالد تا حالش جابیاید. این فرد بدلیل وزن کم خود -گردنش نمیشکندوپس از چندثانیه باحالتی قبل از اعدام برزمین می نشیند.انگار باورش نشده بود که هنوز زنده است

ورود زنان و غیر مسلمانان ممنوع، ورود لات ها آزاد!

دیروز داشتم شرایط کاندیدا شدن برای انتخابات ریاست جمهوری را می دیدم، ۶ شرط داره که ۲ تاش مصداق بارز تبعیض جنسیتی و مذهبی است. در شرط نخست نوشته باید «رجل مذهبی یا سیاسی» باشد، یعنی حتما باید مرد باشد، زنان حق ندارند کاندید بشوند! چرا؟! چون زن هستند!! تبعیض جنسیتی همینه دیگه، شاخ و دم که نداره! در شرط ششم نوشته «مؤمن و معتقد به مبانی جمهوری اسلامی ایران و مذهب رسمی کشور»، یعنی اینکه غیر مسلمانان نمی توانند کاندید بشوند! این هم از تبعیض مذهبی! یعنی اگر کسی بود که آدم مدیر و کاربلدی بود، محبوب بود، تحصیلکرده بود، اما مثلا عضو جنسی زنانه داشت یا مثلا مسیحی (غیر مسلمان) بود، حق ندارد کاندید بشود!! یکی نیست از این حضرات سوال کند اصلا مذهب رسمی چیست دیگر؟! آخر شما چکار به عضو جنسی طرف دارید؟! ببینید چقدر این سیستم عقب مانده است! اوج حماقت و واپسگرایی قانون گذار را در همین چند بند میتوانید ببینید! بقیه بندها هم که با مطرح کردن مواردی که امکان سنجش آنها وجود ندارد (مثل مدبر بودن، حسن سابقه و امانت و تقوا)، خیلی راحت جای اعمال سلیقه شورای نگهبان را باز گذاشته است…! — ب- امروز داشتم تصاویر کاندیداها در انتخابات را در سایتها می دیدم، به تصویر این لات گرانقدر (!) برخورد کردم!! با خودم گفتم این جمهوری اسلامی عجب سیستم جالبی داره که زنان و غیر مسلمانان هرچقدر هم کارآمد و کاردان باشند باز هم حق ندارند کاندید شوند اما این جناب لات به دلیل داشتن عضو جنسی مردانه و مسلمان بودن میتواند کاندید شود!! هرچند به به نظر من این فرد و افرادی مثل او با چراغ سبز حکومت شرکت میکنند وگرنه او را اصلا چه به ریاست جمهوری؟! حکومت با این کار به ۲ هدف میرسد: ۱- خوراک تبلیغاتی برای رسانه های خود فراهم میکند تا در بوق و کرنا کنند که ببینید انتخابات ما چقدر آزاد است که هرکسی با هر شکل و شمایل و هر نوع تفکر و سابقه ای می آید و آزادانه کاندید میشود و تنها در روز اول بیش از ۶۰ مورد ثبت نام داشته ایم …! ۲- زمینه توجیه نظارت استصوابی شورای نگهبان را فراهم میکند. حکومت و رسانه های حکومتی میتوانند اینطور القا کنند که وجود شورای نگهبان لازم است چون اگر شورای نگهبان نباشد، هرکس و ناکسی به خودش اجازه میدهد که بیاید و کاندید شود! در نتیجه به نظر من حضور این نوع افراد و اعلام کاندیداتوری آنها کاملا در راستای منافع حکومت است. دوره های قبل هم اگر به یاد داشته باشید از این افراد عجیب و غریب چندین مورد ثبت نام کرده بودند. اما جهت درک وسعت و گستردگی دخالت شورای نگهبان در انتخابات و عدم آزاد بودن انتخابات در جمهوری اسلامی از همان مرحله ثبت نام، کافی است به این نکته توجه شود که به عنوان مثال در انتخابات سال ۸۴، از ۱۰۱۴ نفری که کاندیدا شده بودند تنها صلاحیت ۸ نفر به تایید شورای نگهبان زیر نظر علی خامنه ای رسید