۱۳۹۲ خرداد ۷, سه‌شنبه

با کلاشینکف دانشجوی نخبه را از رختخواب بیرون کشیدند

پدر اشکان ذهابیان در مصاحبه با "روز" اعلام کرد که ماموران دیروز ساعت ۸ و نیم صبح در حالی که اسلحه کلاشینکف در دست داشتند وارد خانه آنها شده و فرزندش را با خود برده اند.
حسن ذهابیان گفت که فرزندش را از رختخواب بیرون کشیده و با شلوارک، زیرپوش و پای برهنه دستبند زده، در حالیکه تهدید به شکستن گردن و سرش میکردند سوار ماشین کرده اند.
اشکان ذهابیان، دانشجوی محروم از تحصیل و عضو شورای عمومی دفتر تحکیم وحدت است که روز گذشته برای چهارمین بار طی ۴ سال گذشته بازداشت شد. او را به زندان بابل منتقل کرده اند و پدرش می گوید که بدون هیچ گونه احضاریه یا اخطاریه قبلی یکباره ریختند خانه و او را با عنوان اجرای حکم بردند.
حسن ذهابیان، پدر اشکان ذهابیان توضیح میدهد: من واقعا فکر نمیکنم مقامات چنین دستوری صادر کرده باشند که ماموران بریزند توی خانه و بچه مرا لخت از رختخواب بیرون کشیده با شلوارک و زیرپوش و پای برهنه دستبند زده توی ماشین بیندازند. مگر دنبال سارق مسلح کرده اند؟ مگر جانی گرفته اند؟ این چه وضعیتی است که جلو چشمان من و مادرش تهدید میکنند گردنت را می شکنیم، سرت را می شکنیم و... گفتم آقا گردن ما از مو باریک تر است مقابل قانون. بگذارید لباس بپوشد و با شما بیاید این چه برخوردی است؟ اشکان هم می گفت که من در خدمت شما هستم بگذارید لباس بپوشم و..
او می افزاید: اشکان یکی از نخبگان این کشور است، از همه جا محروم اش کردند، حال اگر جرمی است ما که تابع قانون هستیم چرا اینگونه می کنید؟ با چه کسی طرف هستید آخر؟ با یک جانی و سارق مسلح که با اسلحه کلاشینکف می ریزید توی خانه ما و چنین می کنید؟ اسلحه کلاشینکف در دست گرفته آمده اید دانشجوی نخبه این کشور را ببرید؟ خودتان مگر بچه ندارید؟ خدا پدر کسانی که دفعات قبل می آمدند پسرم را بازداشت میکردند بیامرزد که حداقل محترمانه و آرام رفتار میکردند.
سئوال میکنم مامورانی که دیروز اشکان را بازداشت کردند از چه ارگانی بودند؟ پدر اشکان ذهابیان میگوید: گمان میکنم از اطلاعات شهری بوده اند من یکی از این آقایان را شناختم و گفتم آقای فلانی نکنید این چه کاری است که بچه را لخت می برید؟ چگونه به خود اجازه میدهید شخصی ترین وسایل اش را زیر و رو کنید. نکنید این کارها را با این بچه و با ما. بعد از اعتراض ما دوباره اشکان را از ماشین پایین آوردند و اجازه دادند ما یک شلوار به او بدهیم، همانجا پوشید و دوباره سوارش کردند. گفتیم حداقل دمپایی بگذارید بپوشد و دمپایی را گرفتند. مدام هم در حضور من و مادرش می گفتند گردنت را می شکنیم، سرت را می شکنیم. او را با وضعیت بسیار اسفناکی بردند.
از اقای ذهابیان سئوال میکنم که این مساله را پی گیری کردید؟ از صبح تاکنون از اشکان خبری دارید که کجا برده اند؟ می گوید: رفتم پیش دادستان و گفتم این چه رفتاری است؟ ۱۰ نفر با دو سه تا ماشین اسلحه کلاشینکف در دست ریخته اند خانه من که چه؟ که بچه نخبه مرا ببرند؟ مادرش مریض است من بیماری قلبی دارم چرا چنین می کنید؟ دادستان قول داد پی گیری کند و گفت می گویم با شما تماس بگیرد. عصر اشکان زنگ زد گفت حالم خوب است اما برخوردهای خشنی با من داشته اند. گفت که زندان بابل است. قبل از زندان بابل را نمیدانیم کجا منتقل کرده بودند اما الان زندان بابل است. گفت وسایلم را بیاورید.حالا فردا برای او وسایل می بریم ببینیم چه می شود.
او می افزاید: من پی گیری خواهم کرد این مساله را. نامه خواهم نوشت به آقای لاریجانی که این چه وضعیتی است. میگویند برای اجرای حکم ۸ ماه زندان اش است، خب چرا احضاریه ندادید؟ چرا اخطاریه ندادید که برای اجرای حکم خودش را معرفی کند یا من بچه ام را بیاورم تحویل دهم؟ چرا به وکیل اش خبر ندادید؟ می گویند سه بار اخطاریه دادیم. دیروز پیش معاون دادستان هم گفتم اخطاریه را به چه کسی دادید؟ امضای من کو؟ کدام اخطاریه؟ ۱۰ نفری می ریزید کلاشینکف در دست می گیرید و بعد میگویید برای اجرای حکم است؟
آقای ذهابیان میگوید که فرزندش در ماههای اخیر فعالیت خاصی نداشته است: هیچ فعالیت خاصی نداشت در یک موسسه ای تدریس میکرد، از همه چیز محروم اش کرده بودند در حالیکه هیچ جرمی هم نکرده بود. دفعه پیش گفتم نکنید. این بچه را اینقدر آزار ندهید او را اینقدر نرانید و نزنید، از همه چیز محروم اش کرده اید منع تحصیل، منع کار و منع خروج از کشور و هر چیز دیگر. خب چه بکند در این مملکت آن هم با این همه استعداد؟ یک اعتراض مدنی داشت گرفتید و گفتید ضد نظام و ضد رهبری و... است نکنید این کارها را این بچه بی گناه را آزاد کنید او هیچ جرمی نکرده.
اشکان ذهابیان ۲۶ خرداد تنها ۴ روز بعد از انتخابات جنجال برانگیز خرداد ۸۸ در جریان تجمع دانشجویان دانشگاه مازندران بازداشت شد. او با قرار وثیقه آزاد و آبان همان سال با اتهام اقدام علیه امنیت ملی از طریق تشکیل انجمن های اسلامی شمال کشوربار دیگر بازداشت و به ۸ ماه حبس تعزیری محکوم شد. این فعال دانشجویی محروم از تحصیل این بار با قرار وثیقه ۳۰۰ میلیون تومانی آزاد شد.
آقای ذهابیان برای بار سوم اردیبهشت ۹۰ و پس از احضار به اداره اطلاعات ساری بازداشت شد. او شهریور همان سال پس از اعتصاب غذایی که منجر به وخامت وضعیت جسمی اش شده بود از زندان آزاد شد و اکنون برای بار چهارم بازداشت شده است.

انتقال یک زندانی سیاسی محکوم به اعدام به سلول انفرادی

بنا به گزارش " کمپین دفاع از زندانیان سیاسی و مدنی" ، یکی از دوستان حبیب الله افشاری در بند عمومی اعلام نموده است که مأموران زندان ارومیه روز گذشته حبیب افشاری را که بیش از دو سال است در حبس بسر می برد، به علت درگیری با یکی از پرسنل زندان و پافشاری مبنی بر انتقال برادرش "علی افشاری" به بیمارستان جهت مداوا، به سوئیت انفرادی زندان مرکزی این شهر منتقل کرده اند. گفتنی است که حبیب الله افشاری متولد 1367 شمسی به همراه برادرش علی افشاری متولد 1359 شمسی اهل روستایی گوگجلو حبیبله از توابع شهر مهاباد که سال گذشته از سوی دادگاه انقلاب مهاباد به اتهام محاربه از طریق فعالیت تبلیغی و عضویت در یک حزب مخالف نظام از سوی دادگاه انقلاب اسلامی مهاباد به اعدام محکوم شده اند حکم صادره در دی ماه سال گذشته به آنها در زندان ارومیه ابلاغ شد که بعد از مدت کوتاهی دیوان عالی کشور حکم اعدام این دو برادر را که خواستار تجدید نظر در حکم شده بودند را تائید کرد. دو برادر دیگر آنها به نامهای جعفر و ولی افشاری که به اتهام اقدام علیه امنیت ملی به 5 سال زندان محکوم و این چهار برادر همکنون در زندان مرکزی اورمیه بسر می برند.

34-årig mor pisket 100 gange og hængt

På blot én måned har menneskerettighedsorganisationer registreret 62 henrettelser i Iran, der bliver styret af et strengt muslimsk præstestyre. I en af de seneste sager, som Iran Human Rights har registreret, er en 34-årig kvinde blevet henrettet i bygen Varamin – der ligger lidt uden for hovedstaden Teheran. Det står ifølge organisationen ikke klart, hvad kvinden er dømt for. Men det står fast, at kvindens mand også er blevet dømt til døden og at kvinden har en datter. Henrettelsen er aldrig blevet bekræftet af officielle kilder i Iran – men det har de heller ikke for vane at gøre. Normalt bliver Irans omfattende brug af henrettelser derimod registreret gennem uofficielle kilder og private optagelser, der bliver sendt til menneskerettighedsorganisationer. Norske Nettavisen.no har talt med Mahmood Amiry Moghaddam fra Iran Human Rights. Ifølge ham blev den 34-årige kvinde idømt 100 piskeslag, hvorefter hendes blodige og halvt livløse krop blev hængt fra en byggekran. Ifølge Mahmood Amiry Moghaddam har Iran Human Rights registreret, at brugen af henrettelser er blevet skruet kraftigt i vejret på det seneste. Således er der alene mellem 16. april og 17. maj i år blevet registeret 62 henrettelser i landet. Det er dog uvist om dette tal er dækkende for, hvor mange der rent faktisk bliver henrettet i landet i det at der – som sagt – ikke er nogen troværdige officelle oplysninger omkring antallet af henrettelser. - Det ser ud som om at de iranske myndigheder tager forholdregler før det kommende valg for at forhindre protester. Den øverste leder – ayatollah Ali Khamenei – er bange for at det iranske folk skal få ny selvtillid og gå på gaden for at demonstrere. Han ved godt, at denne gang kan det få større konsekvenser end til valget for fire år siden,
siger Mahmood Amiry Moghaddam.

برگزاری چهارمین همايش «اتحاد برای دموکراسی در ايران»

يکشنبه، پنجم خرداد ماه، چهارمين همايش «اتحاد برای دموکراسی در ايران» در استکهلم، پايتخت سوئد کار خود را به پايان برد. اين همايش دو روزه به دعوت و ميزبانی احزابِ ليبرال و سوسيال دمکرات سوئد، در محل پارلمان اين کشور برگزار شد. شهريار آهی از بنيانگذاران اتحاد برای دموکراسی در ايران در گفتگو با رادیو فردا، در مورد این همایش سخن گفته است. آهی: مسئله قومی و ملی و ديدگاه های مختلف در اين مورد، موضوع پانل اول بود ولی همه آنها در قالب يک تم مشترک مطرح شد و آنهم اين بود که با اين ترکيب رنگارنگ ، ما همه ايرانيان، ايران فردا را چگونه بسازيم؟ من فکر می کنم که بحث خيلی پرباری بود و بعد هم پنل مسئله جنسيتی و حقوق زنان مطرح شد و مابين همه شرکت کنندگان اين بحث جالبی بود که اين مسئله، تنها مسئله زنان نيست و مسئله زن، مسئله مرد هم هست و زن و مرد بايد با آگاهی بيشتر برای رفع تبعيض و نابرابری ای که وجود دارد، با همديگر فعاليت کنند. آقای آهی، ديروز چه مسائلی مورد بحث قرار گرفت؟ بحث تمام روز راجع به مسئله انتخابات بود. منتها در سه پانل مختلف؛ نخستين پانل راجع به انتخاباتی که در پيش روست، واقعيات و عواقب آن برای ايران بود . پانل دوم راجع به استانداردهای بين المللی انتخابات آزاد و منصفانه که انتخابات را تعريف می کند و فرق فاحش اين استانداردها با اين انتخاباتی که در پيش روست، بود. پانل سوم راجع به اين بود که اپوزيسيون دموکراسی خواه جمهوری اسلامی چگونه می تواند مشکلات خودش را حل کند و نام اتحاد برای دموکراسی مصداق عينی و واقعی پيدا خواهد کرد؟ گفتيد که روز شنبه مباحث انتخابات پيش رو مد نظر بود. در مورد رای دادن در اين انتخابات به چه نتيجه و جمع بندی رسيديد؟ نقطه نظرهای مختلفی وجود داشت ولی آن چه که مشترک بود اين احساس بود که ما تنها نيستيم بلکه کل جامعه سياسی ايران به اين نتيجه رسيده است که ورقی در عرصه سياست ايران دارد می خورد و يک صفحه ای دارد عوض می شود. و اين که گفتمان اصلاحات از راه لابه و رو به درگاه نظام و با زبان خوش امکان ندارد و اين که بدون فشار هيچ چيز در ايران عوض نخواهد شد. به گمان من نقطه عطف موثری بود. نقطه عطف موثری از اين جهت که يک وفاق حول محور لزوم ايجاد کردن يک فشار ايجاد شده بود. وقتی که اصلاح طلبان هر گونه امتيازی را که ممکن بود به حاکميت دادند. گفتند که بسيار خوب! در انتخابات شرکت می کنيم حتی اگر موسوی و کروبی در زندان باشند. حتی اگر خاتمی نتواند کانديدا شود. حتی اگر هاشمی کانديدای ما باشد و ما دور او گرد بياييم . برای اينکه به هر حال سابقه طولانی تر آقای هاشمی به اصلاحات برنمی گشت. ولی آنها گفتند باشد. همه اينها را قبول می کنيم. اما حتی رژيم تحمل اين را هم نداشت. بنابر اين با چه زبان خوشی انتظار می رود که تحولی ايجاد شود؟ اگر بخواهيد يک جمع بندی بسيار کوتاه از اين کنفرانس دو روزه ارائه کنيد، چه خواهد بود؟ ديدگاه اپوزيسيون دموکراسی خواه ايران که با اصلاحات و با مراکز مختلف و رقابت بين اين مراکز مختلف در اپوزيسيون بسته شده بود دارد باز می شود. آنهم نه با يک هندسه فکری راجع به اپوزيسيون که اينها مثل يک دواير متحد المرکز بايستی حول يک مرکز جمع بشوند نه با نوع فکری که در طول ساليان دراز شکست خورده است، بلکه با پيشبرد يک فعاليت مشترک چند کانونی و اين که هر کانونی، اختلافات خود را با کانون های ديگر به رسميت بشناسد ولی در ضمن در راه دموکراسی ، بالاخص برای رسيدن به شرايط انتخابات آزاد و منصفانه در ايران کار مشترک بکنند.

علی حسن‌پور؛ قربانی تیراندازی نیروهای بسیج به معترضان ۲۵ خرداد

پسرها گوشه اتاق سرگرم کار خودشان هستند. مادر طوری که حواس آنها را پرت نکند از جایش بلند می شود، کاغذهای پرینت شده از چند وب سایت را از روی چهارپایه کنار مبل بر می دارد، می رود اتاقی دیگر و در را آرام پشت سرش می بندد. زیر روشنایی نور قرمز رنگ اتاق خواب خم می شود، روی صفحه های پرینت شده و اسامی ۳۶ نفری که روی کاغذ نوشته شده را تند تند از نظر می گذراند. گمشده ای دارد و دلهره ای در دلش، برای همین دوباره نام ها را از بالا تا پایین با دقت بیشتری می خواند. روزنامه همشهری نیز بعدها اسامی ۳۶ نفر را که در راهپیمایی های اعتراضی پس از انتخابات در خیابان کشته شده اند، منتشر کرده است. چشم های زن خیره می ماند به پی نوشتی که اعلام می کند سه نفر از این کشته شدگان مجهول الهویه هستند. شاید یکی از آنها علی حسن پور، همسر زنی باشد که دور از چشم دو فرزند ۱۴ و ۲۱ ساله اش هر شب خبرها را رصد می کند تا نشانه ای از همسرش علی پیدا کند که ۲۵ خرداد به خیابان رفته و پس از آن دیگر به خانه برنگشته است. علی حسن پور حسابدار یک شرکت خصوصی است که ۲۲ سال است هر روز ساعت هفت صبح به محل کارش می رود و شب ساعت ۱۰ به خانه بر می گردد. صبح روز ۲۵ خرداد است، لادن مصطفایی همسر علی با نگرانی از او می پرسد که امروز چه ساعتی به خانه می گردد. هر دوی آنها شنیده اند که امروز مردم برای رأیی که می گویند گم شده، به خیابان ها می روند. علی حسن پور اگرچه به گفته همسرش تا کنون هیچ گونه فعالیت سیاسی یا حزبی نداشته اما صبح روز ۲۵ خرداد به همسرش می گوید که تصمیمش را گرفته و برای اعتراض به میان مردم می رود. عصر روز ۲۵ خرداد است. عکسی در شبکه های مجازی پخش شده که به سرعت در رسانه های معتبر دنیا نیز منتشر می شود. این عکس مردی را نشان می دهد با سر و صورتی تیرخورده که روی زمین افتاده و جمعیتی دورش حلقه زده اند. این تصویر، مرد جوان دیگری را نشان می دهد که بالای سر جسد خونین مرد تیرخورده نشسته و هر دو دستش را بالا گرفته تا با این نشانه به جمعیت بگوید دست به جسد نزنید. کمی آن سوتر اما خانواده ای در به در دنبال گمشده خود می گردند. لادن مصطفایی همسر علی حسن پور، دو روز بعد از ۲۵ خرداد، نشانه ای از همسر گمشده اش پیدا می کند. همسرم جز آن سه چهار میلیون نفری بود که آن روز به خیابان آزادی آمده بودند. کسانی که همسرم را می شناختند، شنیده بودند که علی [به خانه] نیامد و ما دنبال علی هستیم، خودشان تشخیص دادند که احتمالاً این عکس باید متعلق به علی باشد که عکس را ما دقیقاً چهارشنبه صبح دیدیم، ۲۷ خرداد. چند روز از ۲۷ خرداد می گذرد و خیابان یک بار دیگر زیر پای معترضان به نتیجه انتخابات است، از بلندگوی دستیِ میان جمعیت صدای آشنایی می آید. «ما برای پاسداشت خون شهدا آمده ایم...» این صدای میرحسین موسوی نامزد معترض به نتیجه انتخابات خرداد ۸۸ است. او حالا خودش را به میان مردم معترض در میدان توپخانه (امام خمینی) تهران رسانده است. اما در گوشه دیگر این میدان زنی نفس نفس زنان از میان جمعیت راه می گیرد تا خودش را به او برساند. جسد علی حسن پور، دقایقی پس از اصابت گلوله در بعد از ظهر ۲۵ خرداد در شلوغی میدان توپخانه جای سوزن انداختن نیست. زن دست هایش را به سختی بالا می برد و همچنان از دل جمعیت راه می گیرد. عکس مردی که با صورتی خونین روی زمین افتاده است، روی دست های زن بالا می رود. زن خطاب به کسانی که دست های شان را به نشان پیروزی بالا گرفته اند، می گوید: «خواهش می کنم راه را باز کنید. همسرم گم شده است، خواهش راه را باز کنید.» جمعیت با دیدن صورت سرخ و برافروخته زن و نیز عکس خونینی که در دست های او تاب می خورد، آرام کنار می رود تا لادن مصطفایی خودش را به میانه میدان برساند: «من خودم را خیلی به سختی رساندم به ماشین آقای موسوی و خانم رهنورد و این عکس را به همراه شماره موبایلم دادم به ایشان و گفتم این همسر من است و با اینکه چهار روز از ۲۵ خرداد گذشته، نه جسد او را می دهند و نه اینکه می گویند کجاست. البته به سختی، یعنی اگر من آنجا زیر دست و پا له نشدم، خیلی بود چون ازدحام جمعیت خیلی زیاد بود آن روز. ۱۰ روز بعد آقای کروبی با من تماس گرفتند و گفتند که همسر شما کجا دفن شده، که من گفتم آقای کروبی من اصلاً نمی دانم که همسر من کشته شده یا نه، من حتی امید دارم که... چون جسدش نیست، من دو بار پزشکی قانونی رفتم جسدش نیست، آگاهی شاپور و آگاهی شرق رفتم و بارها عکس ها را دیدم اما هیچ اثری از شوهر من نبود. ایشان هم برگشتند به من گفتند که آیا ممکن است که ایشان زخمی شده باشد، گفتم احتمال دارد، من نمی دانم.... احتمال دارد که ایشان از طریق آقای موسوی به من زنگ زده باشند...» فضای سیاسی ایران هم ملتهب است. همزمان ریاست قوه قضاییه ایران از هاشمی شاهرودی به صادق آملی لاریجانی می رسد، خانواده های بسیاری از معترضان پس از انتخابات دنبال راهی برای ملاقات رئیس قوه قضاییه و یا نمایندگان مجلس ایران می گردند تا نشانه ای از گمشده های خود پیدا کنند. آنها نمی دانند که آیا اعضای خانواده شان، جزو کشته شده ها و زخمی های پس از انتخابات هستند یا جز بازداشت شدگان. خانواده علی حسن پور نیز در میان انبوهی از خانواده های معترض، کاظم جلالی نماینده شاهرود و برخی دیگر از مسئولان در مجلس ملاقات می کنند و در عین حال همان عکس معروف را نیز از طریق این واسطه ها برای صادق لاریجانی، رئیس قوه قضاییه ایران، ارسال می کنند: «وقتی آقای لاریجانی آمدند رأس کار، این دو تا عکس را برای خود ایشان هم ارسال کردیم، هیچ عکس العملی نشان نداند، نه تماسی گرفته شده، الان بارها با اینکه با دادسرای جنایی مراجعه کردم، شاید ۴۰ تا بیمارستان توی تهران رفتم، گفتم این عکس را شما با این مشخصات با این شرایط آوردند اینجا؟ بیمارستان لولاگر، بیمارستان فیاض بخش حتی بیمارستان خاتم. وقتی گفتند بین کشته شده ها نیست، گفتم ممکن است زخمی باشد، آدم همیشه به خودش امید می دهد دیگر...» بیش از سه ماه از ۲۵ خرداد می گذرد و حالا امید این زن رفته رفته کم شده است. حوالی دادسرای جنایی تهران، شلوغ و پر ازدحام است. خانواده ها همچنان دنبال گمشده های خود می گردند. علی حسن پور بر خلاف آنچه همسرش امید داشت جزو زخمی شدگان نیست. بعد از صد و پنج روز جستجو به خانواده اش می گویند ابتدا برای گرفتن جسد علی و سپس دیه اقدام کنند: «به من می گویند بیا دیه بگیر، بابا دیه چه مشکلی را از من حل می کند. به خدا الان دو روز هست که نه اصلاً می فهمم چی می خورم و نه می فهمم چکار دارم می کنم، یعنی من دیروز ۲۰ تا قرص خوردم، فقط به خاطر اینکه سرپا باشم. بابا نابودمان کردند، انشالله خدا آن چیزی که ما الان داریم تحمل می کنیم را خدا به خودشان بدهد. من بیشتر نمی گویم فقط به امید آن روزی که دادگاهی برای ما تشکیل شود و کسانی که این کارها را کردند بیایند جواب دهند، مگر همسر من چکار کرده بود گناه شان چه بود؟» بستگان علی حسن پور از عشق کهنه ای که میان این مرد ۴۸ ساله و همسرش لادن مصطفایی بوده سخن می گویند. بعد از علی، لادن دچار سر دردهای مزمن می شود. لادن مصطفایی، همسر علی حسن پور روزها و ماه ها از پی هم می گذرند و لادن همچنان پیگیر پرونده قتل همسرش می ماند تا آنکه سرانجام فرماندهان و نیروهای پایگاه بسیج ۱۱۷ عاشورا با شکایت او به دادگاه فراخوانده می شوند. قاضی به او اعلام می کند که آنها در روز ۲۵ خرداد از پایگاه ۱۱۷ عاشورا دستور شلیک به معترضان را داشتند، به همین دلیل خانواده ها تنها می توانند درخواست دیه کنند. لادن با برگه هایی که قاضی پرونده به او داده، راهی خانه می شود. او از قاب تلویزیون خانه اش چهره محمود احمدی نژاد را می بیند که در نیویورک به یک خبرنگار آمریکایی می گوید: «۳۰ نفر فقط کشته شدند که بیشتر آنها طرفداران دولت بودند.» لادن مصطفایی، در مصاحبه ای که با او انجام داده ام می گوید که علی حسن پور همانند بسیاری دیگر از کشته شدگان جزو کسانی بوده که اتفاقاً چون هوادار دولت نبود در داخل ایران بارها گفته اند که قتل او مشروع بود: «در پزشکی قانونی به من گفتند که همسر شما مهدورالدم بوده، پرونده های اینها محرمانه است و در یک فایل خاصی قرار گرفته. اگر آزادی در کشور ما هست پس جواب اعتراض گلوله نیست. اگر آزادی نیست پس با شهامت بیایند بگویند آزادی در کشور ما وجود ندارد، کسی که اعتراض می کند ما خیلی راحت با گلوله می زنیم و می کشیم خون شان هم حلال است و خیلی راحت...» مادر توی آشپزخانه سرگرم کار خودش است. پسرها طوری که حواس مادر پرت نشود کیکی را به مناسبت تولد مادرشان روی میز می گذارند. لادن با دیدن کیک و شمع لبخند می زند. یکی از پسرها پیراهن رنگی پدرش را در دست دارد. آنها از مادرشان می خواهند امشب به مناسبت تولدش لباس سیاه را از تن در آورد. مادر پیراهن را از آنها می گیرد، گریه می کند و همزمان با تمام صورتش می خندد.