۱۳۹۲ خرداد ۶, دوشنبه

نامه یک زندانی سیاسی از زندان اوین به همسرش

در آسانسور را که باز می کنم می بینمت. حسی عجیب، گنگ و غریب به من دست می دهد. انگار سال هاست که می شناسمت. انگار وجود خود منی. سلام می گویی پر انرژی و با نشاط. و من میخکوبم، آویخته بر در آسانسور. هیجان سیل آسایت را پنهان کردن، شور و جوانی و شیطنت را لگام زدنت… همه بود یا نبود؟ و حالا این سکوت، این بهت ناگریز، این گیجی، معنی اش چه بود؟ می شد عزیزتر شدنت را در صورت مبهوتت دید. می شد خندید… می شد از فکر پریشان گفت، میشد آنقدر در سکوت صبر کرد تا با اخم نگاهم کنی، لبخند زدن یا نزدن، لرزیدن یا نلرزیدن، رفتن یا ماندن، و همه آنها هویدا می کرد چند و چون ادامه آن لحظه را… چاره آن احساس ناشناس چه بود؟ کی بود که گفتی؟ “احساس عجیب ناشناسی دارم” و فکر می کردم احمقانه است اگر بگویم چقدر ساده زیبایی. لبخند زده بودی و چیزی نگفته بودی. مکث کرده بودی شاید. در پی واژه بودی یا تردید، دانستم که می شود در ژرفای اندیشه غوطه ات داد و دچار مکاشفه های غریبت کرد. یک ساعت حرف زدیم. از مثل همه مردم سطحی ندیدن، از چرایی رفتارها از آدم های لایه لایه، و همه آن یک ساعت، انگار یک لحظه طول کشیده بود. من با قلبم فکر می کنم، همین که ببینمت و آن ندای قلبی درونی نهیبم بزند که “خودش است” برایم کافی بود. *** فیلم عروسی مان را بارها می بینم، در نبودنت، چقدر دلم برایت تنگ شده است، همه چیز همانطور بود که می خواستیم، همانطور که تصویر می کردیم. یادت می آید شعف والدینمان، برادرها و خواهرها و دوستان؟ همین برایمان کافی بود تا یک روز به یاد ماندنی را در زندگی مان برای یکدیگر رقم بزنیم. همین کفایت می کرد تا بدانیم چقدر عاشقانه یکدیگر را دوست داریم. مهم این نبود که چند بهار با هم زندگی کردیم، مهم این بود که لحظات را با هم بهاری سپری کردیم. *** چند روز است که از انفرادی برگشته ام به بند ۳۵۰ اوین. ساعت و روز و ماه را گم کرده ام. تنها خاطرات گذشته است که از یادم نمی رود، خاطرات مشترک با تو بودن. تلفن قطع است و نامه نگاری ممنوع. همین که می دانم و خیالم راحت است که اینجا نیستی، سالم هستی و آزاد و با امنیت زندگی می کنی برایم کفایت می کند. حتی اگر زندگی فراز و نشیب داشته باشد. اینجا که باشی به درکی متفاوت از زندگی می رسی. اینجا مرگ دارد، اما تولد ندارد، هم بندی ات، یک دقیقه بعد شاید پیش تو نباشد… یا شاید تو نباشی… اینجا تصمیم برای سرنوشت آدم ها، در طول یک چشم بهم زدن رقم می خورد. بدون هیچ گونه عقلانیت. من و هم فکرانم با ایمان کامل به عملکردمان، با ایستادگی بر مواضع فکری مان، بزودی آزاد خواهیم شد. می دانی که هیچ وقت نخواستم مانند یک گیاه، یک زندگی نباتی خنثی داشته باشم و به دنبال منابع شخصی، مصلحت اندیشی، محافظه کاری و تساهل و تسامح نبوده ام. عزیزترینم، بی شک صبر و تحمل و بردباری تو نقش بسزایی در ادامه این روند در زندگیم ایفا کرده است. دلم می خواست پیام تبریکی بفرستم به مناسبت روز مادر، تا هر که تو را و مرا می شناسد، بداند که فراموشش نکرده ایم و با تو، عاشقانه برای آنها زیباترین سرودها را بخوانیم، تا بدانند من و تو مانند هر سال به یادشان هستیم، پروین و زهرا خانم، هاله و فهیمه و شیما، طناز و پری ناز، کتی و ماندانا و ساناز، طیبه و منصوره و محبوبه، یاسمن و پرستو و تمام مادران و همسران و دختران زندانیان سیاسی، برای تمام زنان سرزمینم ایران، که این روزها صبوری پیشه کرده اند. و به تو تبریک می گویم که معنای دوست داشتنی، تو که ابر را قشنگ می کنی، ماه را زیبا می کنی، تو که زمین و هر چه در آن است را سرسبز میکنی، من با تو زمستان را تاب می آورم تا بهار. عزیزم، تو بهترین و شیرین ترین اتفاق زندگی من بودی و هستی، آنقدر دلم برای تو تنگ شده که نمی توانم حتی لحظه ای به تو فکر نکنم. سالگرد ازدواجمان و حضور تو در زندگی ام آنقدر عمیق بود که تا آخر عمر از یادم نمی رود. سالگرد ازدواجمان را به تو تبریک می گویم و مدیون تمام محبت ها، صبوری ها، گذشت ها و بزرگواری هایت در طول زندگی کوتاه، اما زیبای مشترکمان هستم. من آزاد خواهم شد و امیدوارم بتوانم خلاء نبودنم، در طول این مدت را جبران کنم. زندگی بزودی به روی ما هم لبخند خواهد زد. آرامش و با هم بودن برایمان رقم خواهد خورد. به امید آن روز که زیاد دور نیست.

محمد نوری‌زاد: ما انتخابات را تحریم که نه، «هو» می‌کنیم!

من احتمال می دهم در همین چند وقت آتی ناگهان خبری دربپیچد که: رهبری با حکم ویژه خود آقای هاشمی را تأیید صلاحیت کرده است. این خبر، چند خاصیت همزمان برای شخصِ رهبر دارد: یک: این که به آقای هاشمی می فهماند: این منم که طناب انداختم و تو را از قعر چاه و از متن له شدگی بیرون کشاندم. دیگر در هر کجا نشستی، سوابق مبارزاتیِ خود را به رخ ما مکش که: «ما از سال ۱۳۳۷ وارد مبارزه شدیم؛ درست از زمانی که آقای خامنه ای نوجوان بودند؛ و یا به هر مناسبت بگویی: این ما بودیم که فلانی را از مشهد به تهران فرا خواندیم و برای عضویت در شورای انقلاب، او را به امام معرفی کردیم. امام ابتدا موافق ایشان نبود اما اصرار ما به موافقت امام انجامید. پس آقای هاشمی، حواست را جمع کن و قدر این موهبت ما را بدان و فردا اگر که رئیس جمهور شدی از چارچوب های ولی نعمت خود خروج مکن. در ضمن ما یک وقتی در یک تنگنایی گفته بودیم: «هیچ کس برای من هاشمی نمی شود». آن زمان ما خود را به ناچار به آغوش تو انداختیم و اکنون این تویی که خود را باید به پای ما بیندازی و بگویی: هیچ کس هیچ وقت در هیچ شرایط برای من خامنه ای نمی شود. دو: به مردم می فهماند: یادتان باشد که من چه قدرتی دارم، و چه رؤف و موقعیت شناسم. آهای مردم، فراموشتان نشود که یک تصمیم مختصر من چه موجی می تواند در این مملکت پدید آورد. من دیدم تمایل بخش وسیعی از شما مردم به آقای هاشمی است و با رد صلاحیت وی دچار افسردگی شدید شده اید، او را برخلاف میل خودم و برخلاف میل آقای شریعتمداری کیهان و آقای علم الهدی تأیید کردم تا کام شما شیرین گردد. پس تا می توانید مرا دوست بدارید و در روزِ رأی گیری مثل یک فنر فشرده ای که ناگهان رهایش کرده باشند، پُرفشار و سراسیمه به سمت صندوق ها هجوم ببرید و «حماسه سیاسی» مورد نظر مرا در عالی ترین وجه ممکن مسجّل و محقق کنید. سه: تأیید صلاحیت آقای هاشمی و انتخاب گسترده او، به قدرت های برتر جهان و تحریم کنندگان ایران می فهماند که ایرانیان هنوز که هنوز است دوستدار نظام اند. و این هجوم همه جانبه، بستر مناسب سخنرانی های مطول و حماسیِ رهبر را فراهم می کند تا به اوباما و صد پشت اروپایی اش بفرمایند: با مردم ایران نمی شود با توپ و تشرسخن گفت. برقراری ما را تماشا کنید و از غصه دق کنید؛ ببینید مردم ایران در اوج بیچارگی و درماندگی، باز به آغوش خود ما پناه می آورند و با همه نفرتی که از مشقات جمهوری اسلامی دارند، باز دست به دامن خود ما می شوند و در دهه چهارم انقلاب، یکی از استوانه های کهنسال انقلاب را برمی گزینند و سخن از دگرگونی و واژگونی نمی رانند. اگر احتمال من باد هوا باشد، می شود همه استعداد بیت مکرم رهبری و دلارها و تحکم های سپاه را به سمت آقای جلیلی سرازیر شده دید و باورکرد که: این بار سرداران سیری ناپذیر سپاه برای بلعیدن همه کشور بسیج شده اند؛ که در این صورت می گویم: اسم انتخابات را اگر از روی این شوخی بزرگ برداریم، آنچه به جای می ماند یک فریبکاری آمیخته به ناجوانمردی است. انتخاباتی که از سر تا به پایش مهندسی که نه، دستمالی شده باشد، و از مقدمه تا مؤخره اش توهین به حداقل شعور مخاطبان خود باشد، تحریم که نه، بل مستحق تفقدی ویژه است. بنا بر این، ما انتخابات را «هو» می کنیم، و در لابلای هو کردن، به سردارانی که بلعیدن همه قدرت را با همه ظرفیت هایش یک جا می خواهند می گوییم: مملکت، مفت چنگتان! همدیگر را خبر کنید و تا توان دارید بخورید و بالا بکشید! همه چیز این کشور بلازده را که بالا کشاندید و به باد دادید، به ما ندا بدهید تا برای حمل جنازه های شما فکری بکنیم.

محمد نوری زاد به رفسنجانی و خامنه ای: دست شما دو نفر به خون مردم آلوده است

دو نفری که اموال مردم را مصادره کرده اند، دو نفری که مردم را زده اند و مردم را بی دلیل و بدون محاکمه ی منصفانه به زندان انداخته اند، دو نفری که مردم را از سرزمین پدری و مادری شان رانده اند، دو نفری که در بسیاری از مناسبات خیر و شر این سرزمینِ گرفتار نقشِ محوری داشته اند، یکی شما هستید و یکی آقای خامنه ای. کیهان آنلاین- ۵ خرداد ۹۲ – در حالی که برخی از به اصطلاح سیاسیون در میان نیروهای رژیم از جمله اصلاح طلبان و هم چنین مدعیان دموکراسی، در افسانه پردازی پیرامون علی اکبر هاشمی رفسنجانی با یکدیگر مسابقه گذاشته اند و گویی حافظه مخاطبان خود را نیز چون حافظه فرصت طلب و سیاست زده خویش دچار فراموشی می پندارند، محمد نوری زاد، روزنامه نگاری که زمانی در کیهان تهران، ارگان بیت رهبری و بدنام ترین روزنامه تاریخ مطبوعات ایران کار می کرد، در نوشته ای رفسنجانی و خامنه ای را متهم کرد که دستانشان به خون مردم آلوده است و در جنایت های بسیاری یا مستقیم دست داشته اند و یا مطلع و شاهد آنها بوده اند. نوری زاد در وبسایت خود در یادداشتی زیر عنوان «تنها راه باقی مانده برای هاشمی» به تاریخ سوم خرداد ۹۲ با صراحتی بی سابقه رهبران جمهوری اسلامی را به جنایت متهم کرد و به رفسنجانی توصیه کرد با اعتراف به همه جنایت هایی که وی در آن دست داشته و یا از آنها مطلع بوده است، از مردم پوزش بخواهد. متن کامل نوشته نوری زاد چنین است: «درتنها دیدار “رخ به رخ”ی که همین چند ماه پیش با آقای هاشمی داشتم، به ایشان گفتم: اگرامروز دو نفرباشند که دستشان به خون مردم آلوده است، دو نفری که اموال مردم را مصادره کرده اند، دو نفری که مردم را زده اند و مردم را بی دلیل و بدون محاکمه ی منصفانه به زندان انداخته اند، دو نفری که مردم را از سرزمین پدری و مادری شان رانده اند، دو نفری که در بسیاری از مناسبات خیر و شر این سرزمینِ گرفتار نقشِ محوری داشته اند، یکی شما هستید و یکی آقای خامنه ای. به ایشان گفتم: آقای هاشمی، ما مردم را زده ایم وکشته ایم و اموالشان را برداشته ایم و خودشان را آواره و زندانی کرده ایم، و در نقطه ی مقابل جماعتی را به نوا رسانده ایم. این خون ها و حقوق تباه شده مطلقاً بجوری نیست که شامل مرور زمان شوند، و صاحبان حق – چه مرده چه زنده – فراموش کنند که چه ظلمی به آنان و به خانواده هایشان رفته است. به ایشان گفتم: شما و آقای خامنه ای یا عامل مستقیم این خونها و حقوق تباه شده بوده اید، یا شاهد بوده اید، یا خبردار شده اید، یا از کنار آن بی سر و صدا عبور کرده اید. بهمین خاطر امضای شما دو تن پای اینهمه آسیب و نادرستی هست تا مگر به اعاده ی حقوقِ معوقه ی مردم اقدام کنید. به ایشان گفتم: من راه چاره ای برای دنیا و آخرت شما دارم که بعنوان “هدیه” ای تقدیمتان می کنم. در یک هدیه، حتماً باید شأنی از”هدایت” متجلی باشد. و آن هدیه را برای ایشان واگشودم و گفتم: بیایید و در سایت شخصیِ خود به تک تک این موارد اشاره کنید و از صاحبان حق حلّیت بطلبید. که اگر به این اقدامِ انسانی و اسلامی قیام کنید، هم دنیا و آخرت خود را پاکسازی کرده اید، و هم اخلاق پوزش خواهی و اعاده ی حق را در این دیرهنگامِِ کشور بجریان انداخته اید. این سخنِ من به آقای هاشمی، با اطمینان می گویم تنها سخنِ صریح و بی اعوجاج و خیرخواهانه ای بوده است که تاکنون کسی آن را با جناب ایشان در میان گذارده است. عمده ی افرادی که به محضر بزرگانی چون ایشان راه می یابند، سخن به مدیحه و چاپلوسی می رانند و اجازه نمی دهند یک مسئول با خودِ خودش مواجه شود. که اگر من روزی با جناب خامنه ای نیز مواجه شوم، همین سخنان را با وی درمیان خواهم گذارد. که: دست شما ای عزیز، به خون و مال و آبرو و حقوق مردم آلوده است. بیایید و درهمین چند صباح باقیمانده کاری بکنید و پای خود را از غرقاب حق الناس بدر ببرید. که امروز اگر دست بر پشت دست می زنید و مأیوسانه “واویلا” سرمی دهید، همه ازهمین حق الناسِ به هیچ گرفته شده است. حالا حق خدا و آسیبی که ما و شمایان به اعتقاد مردم وارده آورده ایم بماند. اکنون نیز دراین ورطه ای که شیوخِ شوخِ شورای نگهبان به اشاره ی جناب خامنه ای به “له” شدگی آقای هاشمی فرمان فرموده اند، می گویم: تنها راه باقی مانده برای ایشان، تنها وتنها همین است. که به دستهای خود بنگرند. وبه ترمیم ضایعاتی قیام کنند که خود در آنها دخیل و شاهد و مقصر بوده اند. به ایشان در آن روز گفتم: ورود به عرصه ی پوزشخواهی، گرچه در قدمهای نخست، دشوار و آشوبنده است اما حتماً در قدمهای بعدی برکات خدا را نصیبتان خواهد کرد و همان خدا عزتی صد برابر به سمت شما سرازیر می کند. و گفتم: این اقدام شما، کفِ آن چیزی است که فعلاً می شود بدان دست برد. و گرنه در پیشگاه خدای متعال، حسابرسی ها و واگشایی ها بسیار مویین است و بنا بفرمایش قرآن به ذره ی خردل می انجامد.