۱۳۹۱ آبان ۲۳, سه‌شنبه

نامه ی یک وبلاگ نویس غربت نشین دانمارک به مادر ستار بهشتی

مادر عزیزم...
سلام گرمم را در این هوای سرد بس ناجوانمردانه دانمارک از راه دور با قلبی شکسته و عزادار پذیرا باش.
مادرم این نخستین بار نیست فرزندی از فر
زندان تو را کشته اند و آخرین بار نیز نخواهد بود زیرا به وسعت تاریخ در این سرزمین مسخ شده،آزادی را جز خون عزیزترین فرزندان این آب و خاک بهایی نبوده و نخواهد بود.
مادرم پیش از "ستار" عزیز پرپر شدن هیچ گل دیگری چون "فرزاد کمانگر" اینسان قلب مرا به درد نیاورده بود و وجودم را بدین گونه به آتش نکشیده بود.
خدای را شاهد میگیرم که با هر ناله ی تو خون گریستم و با هر شعله ی آتش درونت هزاران بار سوختم.
مادرم ماه ها بود که ناامیدی بر تار و پود جانم چیره گشته بود؛دیگر توان نوشتن را در خود نمی دیدم،قلم را به کناری افکنده بودم و غرق در سرخوردگی وسکوت و شکسته بالی مرگ را به انتظار نشسته بودم.
اما مادرم،آتشی که فرزندت به قلبم کشید ققنوس وار دگرباره مرا از من به در آورد و به من زندگی دوباره بخشید و تار و پود جانم را با رشته رشته های امید دگرباره در هم تنید...
"ستار" به من راه را نشان داد...
او به من آموخت راه آزادی را شکستی نیست،یا به مقصد خواهیم رسید و در هوای آزادی نفس خواهیم کشید و یا در این راه جانمان را تقدیم می کنیم و با روحی آزاد از قفس اسارت پر خواهیم کشید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر