۱۳۸۷ شهریور ۲۲, جمعه

كاشكي پنير هم خريده بودي رو نونا گزاشته بودي

خدايا چه دلگيره اين خيابونا…!

روبروي محل كارم وسط بلوار يه فضاي سبزه كه سرتاسر شمشاد كاشتن! يه پسر جوون لاي شمشاد ها نشسته داره تزريق ميكنه! همسايه ميگه: جاي باحالي انتخاب كرده! لااقل از توي مستراح كه بهتره! همسايه ميخنده و من دلم ميخواد گريه كنم!

راه ميفتم به طرف فلكه راهنمايي … سر سه راه فلسطين پهلوي دكه روزنامه فروشي پنج شيش تا جوون نشستن دارن سيگاري بار ميزنن! نه ترسي؛ نه واهمه اي؛ غش غش ميخندن و تند تند توتون هاي سيگار رو خالي ميكنن كف دستشون! يكيشون يه تكه حشيش در مياره زيرش اتيش ميگيره با توتون ها قاطي ميكنه! چشمش به من كه ميفته ميگه: بفرما عِشقي …بفرما! انگار نه انگار كه ماهه رمضونه! نه بوي شله زرد مياد نه بوي گلاب و نه بوي خدا …فقط بوي سيگار و حشيش! خدا هم رفته از اين ديار انگار!

ميرم طرف انتهاي سناباد تا نون بگيرم … نون كه گرفتم پياده راه ميفتم طرف خونه… جلوتر از من يه پرايد ميزنه كنار و خانمي با ناراحتي پياده ميشه و برميگرده به راننده ميگه كثافت! خدايا چه دلگيره اين خيابونا … چه سوت و كوره اين شهر!

نزديك خونه كه رسيدم از اونطرف خيابون صداي جيغ زني رو شنيدم! مردي كه باهاش بود زد توي گوشش… سريع ميرم اونطرف! مرده گفت برو پي كارت اقا! زنمه … دعواي خانوادگيه! ميگم خجالت نميكشي سر اذون … زن هق هق ميكنه! نون ها رو ميذارم روي پله يه مغازه!بهش ميگم زنگ ميزنم پليس ۱۱۰ و گوشي تلفنم رو در ميارم! ميگه هر گهي مِخي بُخوري بُخور! دست زن رو ميكشه و ميبره! از زنگ زدن منصرف ميشم… زن با اكراه مويه ميكنه و دنبال مردش ميره! دلم ميخواست ميكشتمش اين مرتيكه نامرد رو!

ميرم خونه … دخترم موهاش رو دمبه موشي كرده مياد جلو سلام ميكنه ميگه: نيگا بابا چي خوشگل شدم! بهش توجه نميكنم .. هنوز تو فكر اون زنم! دخترم ميگه چه باباي بي حال بد اخلاقي و ميره تو اتاقش … يه دفه يادم مياد كه نون ها رو از روي پله مغازه بر نداشتم… سريع ميرم بيرون … صداي اذون مياد! از رفت!خيابون كه رد شدم ديدم پيرمردي خم شد و نون ها رو برداشت … خواستم بگم اون نون ها مال منه اما نگفتم! پيرمرد نونها رو بوسيد و زير بغلش گرفت تند تند

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر