قربانیان ۸۸ حکایت کسانی است که در جریان اعتراض به نتیجه یک انتخابات جان شان را از دست داده اند. حکایت انسان هایی که پس از دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ایران، در خرداد ۱۳۸۸ زندگی شان تمام شد. داستان شهروندانی که با شلیک مستقیم گلوله در راهپیمایی های اعتراضی، ضرب و شتم در خیابان یا زندان، استنشاق گاز اشک آور، رد شدن خودروی نیروی انتظامی از روی بدن شان، پرتاب شدن از بالای پل عابر پیاده و شیوه های خشونت آمیز دیگری کشته شدند، و با مرگ هر یک نفر، زندگی یک یا چند خانواده دچار ناامنی و بحران شد.خانواده ای کم جمعیت در یکی از محله های قدیمی تبریز پای اخبار بیست و سی شبکه دوی تلویزیون، نشسته اند. خبر ها حول پیگیری پرونده قضایی کشته شدگان و قربانیان بازداشتگاه معروف کهریزک می چرخد. کهریزک محل نگهداری بسیاری از معترضان انتخابات مناقشه برانگیز ریاست جمهوری در خرداد ۸۸ بود. دو ماه بعد از انتخابات پس از تأیید کشته شدن سه نفر در این بازداشتگاه در اثر و ضرب و شتم شدید به نام های محسن روح الامینی، امیر جوادی فر و محمد کامرانی، آیت الله خامنه ای رهبری جمهوری اسلامی دستور تعطیلی این بازداشتگاه را داد.پیرمرد کنترل تلویزیون را از روی میز بر می دارد تا کمی صدا را بلند تر کند، صدای گوینده در تمام خانه می پیچد. فضای دلهره آوری بر تمام خانه حاکم است. اینجا خانه کسی است که نام فرزند خانواده با پرونده کهریزک گره خورده بود. خانه رامین پوراندرجانی، پزشک وظیفه کهریزک، که کشته شدگان این بازداشتگاه را پیش از مرگ معاینه کرده بود. این پزشک ۲۶ ساله بعد از تعطیلی کهریزک، در ۱۹ آبان ۱۳۸۸ به طرز مشکوکی در محل خدمت خود درگذشت. مقامات رسمی کشور ابتدا علت مرگ او را سکته قلبی، سپس خودکشی و در نهایت هم پزشکی قانونی علت مرگ این پزشک جوان را مسمومیت اعلام کرد. جسد رامین پوراندرجانی بدون اجازه کالبدشکافی به خانواده، توسط نیروی انتظامی دفن شد. رضا قلی پوراندرجانی، پدر رامین ، در گفت وگویی که پیشتر با او داشته ام می گوید: «ما رامین را صحیح و سالم تحویل سربازی دادیم. زنگ زدند گفتند بیا جنازه اش را بگیر و ببر، من چه کار می توانستم بکنم... گفتند تصادف کرده. با نام تصادف ما را دعوت به تهران کردند. داخل بهداری هم فوت شده، سرباز بود. داخل بهداری محل خدمتش فوت کرد. آنجا بعد ها خیلی شایعه شد، گفتند رامین خودکشی کرده، وصیت نامه نوشته بود و از این حرف ها، زیاد حرف زده شد. شب قبلش، ساعت هشت و نیم شب، من و رامین هفت یا هشت دقیقه با هم صحبت کرده بودیم، خیلی حالش خوب بود، خیلی. کاش آن تلفن را قطع نمی کردم، کاش تا صبح با هم حرف می زدیم. اما بلاخره ما نتوانستیم حتی چهره رامین را پس از مرگ ببینیم. صدای قدم های مردی که با پرونده ای قطور از میان جمعیت می گذرد در راهروهای دادسرا می پیچد. اینجا همه رامین پوراندرجانی را به نام پزشک کهریزک صدا می کنند و این نامی است که دوستان و خانواده رامین آن را دوست ندارند. در پیگیری های قضایی از این سرباز وظیفه به عنوان متهم جان باختن شماری از بازداشت شدگان کهریزک نام برده شد. بر همین اساس در کیفرخواست صادره در دادگاه نظامی تهران آمده که به دلیل درگذشت رامین پوراندرجانی قرار منع تعقیب برای وی صادر شده است. پدر رامین پوراندرجانی می گوید: «رامین کجا و کهریزک کجا. او یک سرباز بود و به عنوان کشیک او را به کهریزک برده بودند. رامین حتی یک قدم نمی توانست بدون اجازه آن ها بردارد. بعد از اینکه آن مسائل در کهریزک اتفاق داد، آن ها خودشان اسم رامین را گذاشتند، پزشک کهریزک. رامین کجا و این حرف ها کجا. به خدا قلب رامین مثل قلب یک گنجشک بود.» شمار زیادی از جوانانی که در کهریزک مورد ضرب و شتم شدید قرار گرفته بودند به همراه خانواده های آن دسته از جوانانی که در همین بازداشتگاه کشته شدند، در راهروهای دادسرای نظامی قدم می زنند. خانواده ها با هم گفت ؤگو می کنند. همهمه تمام سالن را فراگرفته. آن ها آمده اند تا نسبت به نحوه رفتار های خشونت آمیز ماموران و مسولان این بازداشتگاه، به دستگاه قضایی ایران شکایت ببرند. مسعود علیزاده یکی از این شاکیان است: «من رامین را در دادسرای نظامی دیدم به همراه پدرش که آمده بودند شعبه یک بازپرسی دفتر آقای حسینی. ایشان گفت من نسخه هایی دربازداشتگاه کهریزک دارم که نشان می دهد مریض ها را به بیمارستان اعزام کرده بودم و حتی داروهای بیشتری نوشتم چون کهریزک جایی بود از نظر دارویی به گونه ای بود که طول می کشید تا تا بتوانند از فرماندهی نیروی انتظامی استان تهران به بازداشتی ها برسند. رامین تاکید می کرد که به من اجازه نمی دهند تا بروم به بازداشتگاه کهریزک و آن مدارک را بیاورم که بی گناهی خودم را ثابت کنم.» او که در هجده تیرماه ۸۸ به دنبال راهپیمایی های اعتراضی پس از انتخابات حوالی چهارراه ولیعصر تهران بازداشت و سپس به بازداشتگاه کهریزک فرستاده شده بود در مورد مشاهدات خود می گوید: «بچه ها در داخل کهریزک شکنجه شده بودند و همه زخم هایشان عفونت کرده بود، چشم های ما به خاطر سوز گازوئیل عفونت کرده بود. رامین پوراندرجانی، امیر جوادی فر را در کهریزک معاینه کرده بود. به خاطر اینکه امیر چشم هایش کور شده بود، موقعی که امیر را بردند پیش رامین پوراندرجانی، ایشان در دادگاه هم گفت که در آن زمان من فقط به امیر دلداری دادم، چون می دانستم وضعیت امیر خیلی بد بود و برای همین امیر را به بیمارستان اعزام کرده بودم..نزدیکان رامین پوراندرجانی می گویند که او پیش از مرگ جزئیاتی از نحوه شکنجه بازداشت شدگان کهریزک را افشا کرده بود. به گفته آن ها این پزشک جوان به عنوان شاهد در جلسه ای با حضور برخی از نمایندگان عضو کمیته ویژه رسیدگی به وضعیت آسیب دیدگان حوادث پس از انتخابات که از سوی مجلس ایران تشکیل شده بود شرکت کرده بود. مسعود علیزاده بازداشتی کهریزک در این باره می گوید: «شرایط کهریزک برای خود رامین هم خیلی دردناک بود و خودش همیشه عذاب می کشید. صحبت هایی که با من می کرد، می گفت من خودم از کهریزک رنج می بردم. او می گفت موقعی که آقای «رادان» با تیم خودش می آمد در کهریزک حتی نمی گذاشت من نبض این بچه ها را بگیرم. رامین در آن زمان خیلی احساس امنیت نمی کرد و می گفت آقای «کمیجانی» (رییس وقت بازداشتگاه کهریزک) و آقای «نظام دوست» دفتر دار سرتیپ رجب زاده فرماندار (وقت) نیروی انتظامی تهران بار ها مرا تهدید کردند که اگر اسم مقاماتی که در کهریزک می آمدند و شکنجه می کردند را بگویم برخورد می شود. چون رامین خیلی لیست داشت. او به من گفته بود در کهریزک گونی های سفیدی وجود داشت که حتی اگر بازداشت شدگان نمرده بودند هم آن ها را در این گونی های سفید می گذاشتند.» خبر دهان به دهان در شهر پیچید که کشته شدگان کهریزک بر اثر بیماری مننژیت در گذشتند. حاضرین در دادگاه متهمان کهریزک نیز بار ها این جمله را از زبان مسئولان شنیدند. سعید مرتضوی دادستان وقت تهران اولین کسی بود برگه های امضا شده چند بیمارستان را نیز به همراه خود به دادسرای نظامی برد تا ثابت کند که محسن، امیر و محمد سه جوان جان باخته در کهریزک در اثر بیماری مننژیت درگذشتند. مسعود علیزاده در این باره می گوید: «آقای مرتضوی برخورد خیلی تندی با رامین پوراندرجانی کرده بود، رامین به دفتر آقای مرتضوی رفته بود ولی برگه مربوط به اینکه بازداشت شدگان کهریزک مننژیت داشته اند را امضا نکرد. همه این حرف ها در دادگاه زده شد. رامین شاهد این بود که چه کسانی می آمدند در کهریزک شکنجه می کردند و اگر رامین می رفت در مجلس و این صحبت ها را پیش آقای دهقان می گفت آقای دهقان نماینده مجلس بود و آن زمان مسولیت کمیته پیگیری حوادث پس از انتخابات را عهده دار بود، قرار بود رامین با این کمیته دیدار کند که در آن جلسه پای آقای رادان به وسط می آمد، پای چند تن از نمایندگان مجلس می آمد، پای کسانی که در کهریزک شکنجه می کردند. حتی رامین می گفت وقتی تیم آقای رادان به کهریزک می آمد همه را حتی آقای کمیجانی را هم از کهریزک بیرون می کردند. بلاخره رامین مدارک زیادی در مورد کهریزک و حتی نقش فرماندهان ناجا داشت که برای نیروی انتظامی خیلی سنگین بود و به همین دلیل رامین را از بین بردند. در میان مسافران اتوبوس تبریز - تهران پیرمردی با پیراهن سیاه آرام در صندلی خود فرو رفته است. دو سال این مسیر را رفت و آمد می کند و به محض رسیدن به تهران مستقیم به سمت داسرای نظامی می رود. در میان ازدحام مردمی که هر یک پیگیر پرونده قضایی خود هستند، رضا قلی پوراندرجانی پدر رامین پوراندرجانی نیز از این اتاق به آن اتاق می رود. او به همراه خانواده اش به دستگاه قضایی ایران شکایت کرده است تا رسیدگی کنند که چه کسی مسئول مرگ فرزندشان است. آن ها باور ندارند که فرزندشان خودکشی کرده باشد. پدر رامین پوراندزجانی در این باره می گوید: «من نتوانستم پرونده را به سرانجام برسانم. همینطوری پرونده را ول کردم ماند، کسی را پیدا نکردم که دردم را بگویم. ما جگر گوشه مان را از دست دادیم، بیچاره شدیم. رامین یک دنیا بود، یک انسان به تمام معنی بود، نه اینکه این ها را ا روی تعصب بگویم، شما حتما سخنرانی او را در مراسم فارغ التحصلی شینده اید... رامین پوراندرجانی در مراسم فارغ التحصلی خود طی یک سخنرانی گفته است: «بچه ها ما وارث اسم های بزرگی هستیم، وارث اسم های بزرگی مثل جالینوس و بقراط و ابوعلی سینا و حکیم جورجانی. روح خیلی خیلی بزرگ و مقدسی از آن زمان در قلب های بزرگی منتقل شده و آمده در لباسی سفید برای ما به میراث گذاشته شده، بچه ها ما آمدیم اینجا تا بگوییم که عاشقانه به راه مان ادامه می در میان مسافران اتوبوس تبریز - تهران پیرمردی با پیراهن سیاه آرام در صندلی خود فرو رفته است. دو سال این مسیر را رفت و آمد می کند و به محض رسیدن به تهران مستقیم به سمت داسرای نظامی می رود. در میان ازدحام مردمی که هر یک پیگیر پرونده قضایی خود هستند، رضا قلی پوراندرجانی پدر رامین پوراندرجانی نیز از این اتاق به آن اتاق می رود. او به همراه خانواده اش به دستگاه قضایی ایران شکایت کرده است تا رسیدگی کنند که چه کسی مسئول مرگ فرزندشان است. آن ها باور ندارند که فرزندشان خودکشی کرده باشد. پدر رامین پوراندزجانی در این باره می گوید: «من نتوانستم پرونده را به سرانجام برسانم. همینطوری پرونده را ول کردم ماند، کسی را پیدا نکردم که دردم را بگویم. ما جگر گوشه مان را از دست دادیم، بیچاره شدیم. رامین یک دنیا بود، یک انسان به تمام معنی بود، نه اینکه این ها را ا روی تعصب بگویم، شما حتما سخنرانی او را در مراسم فارغ التحصلی شینده اید... رامین پوراندرجانی در مراسم فارغ التحصلی خود طی یک سخنرانی گفته است: «بچه ها ما وارث اسم های بزرگی هستیم، وارث اسم های بزرگی مثل جالینوس و بقراط و ابوعلی سینا و حکیم جورجانی. روح خیلی خیلی بزرگ و مقدسی از آن زمان در قلب های بزرگی منتقل شده و آمده در لباسی سفید برای ما به میراث گذاشته شده، بچه ها ما آمدیم اینجا تا بگوییم که عاشقانه به راه مان ادامه می دهیم
۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۴, سهشنبه
رامین پوراندرجانی؛ پزشکی که زندانیان کهریزک را معاینه میکرد
قربانیان ۸۸ حکایت کسانی است که در جریان اعتراض به نتیجه یک انتخابات جان شان را از دست داده اند. حکایت انسان هایی که پس از دهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری ایران، در خرداد ۱۳۸۸ زندگی شان تمام شد. داستان شهروندانی که با شلیک مستقیم گلوله در راهپیمایی های اعتراضی، ضرب و شتم در خیابان یا زندان، استنشاق گاز اشک آور، رد شدن خودروی نیروی انتظامی از روی بدن شان، پرتاب شدن از بالای پل عابر پیاده و شیوه های خشونت آمیز دیگری کشته شدند، و با مرگ هر یک نفر، زندگی یک یا چند خانواده دچار ناامنی و بحران شد.خانواده ای کم جمعیت در یکی از محله های قدیمی تبریز پای اخبار بیست و سی شبکه دوی تلویزیون، نشسته اند. خبر ها حول پیگیری پرونده قضایی کشته شدگان و قربانیان بازداشتگاه معروف کهریزک می چرخد. کهریزک محل نگهداری بسیاری از معترضان انتخابات مناقشه برانگیز ریاست جمهوری در خرداد ۸۸ بود. دو ماه بعد از انتخابات پس از تأیید کشته شدن سه نفر در این بازداشتگاه در اثر و ضرب و شتم شدید به نام های محسن روح الامینی، امیر جوادی فر و محمد کامرانی، آیت الله خامنه ای رهبری جمهوری اسلامی دستور تعطیلی این بازداشتگاه را داد.پیرمرد کنترل تلویزیون را از روی میز بر می دارد تا کمی صدا را بلند تر کند، صدای گوینده در تمام خانه می پیچد. فضای دلهره آوری بر تمام خانه حاکم است. اینجا خانه کسی است که نام فرزند خانواده با پرونده کهریزک گره خورده بود. خانه رامین پوراندرجانی، پزشک وظیفه کهریزک، که کشته شدگان این بازداشتگاه را پیش از مرگ معاینه کرده بود. این پزشک ۲۶ ساله بعد از تعطیلی کهریزک، در ۱۹ آبان ۱۳۸۸ به طرز مشکوکی در محل خدمت خود درگذشت. مقامات رسمی کشور ابتدا علت مرگ او را سکته قلبی، سپس خودکشی و در نهایت هم پزشکی قانونی علت مرگ این پزشک جوان را مسمومیت اعلام کرد. جسد رامین پوراندرجانی بدون اجازه کالبدشکافی به خانواده، توسط نیروی انتظامی دفن شد. رضا قلی پوراندرجانی، پدر رامین ، در گفت وگویی که پیشتر با او داشته ام می گوید: «ما رامین را صحیح و سالم تحویل سربازی دادیم. زنگ زدند گفتند بیا جنازه اش را بگیر و ببر، من چه کار می توانستم بکنم... گفتند تصادف کرده. با نام تصادف ما را دعوت به تهران کردند. داخل بهداری هم فوت شده، سرباز بود. داخل بهداری محل خدمتش فوت کرد. آنجا بعد ها خیلی شایعه شد، گفتند رامین خودکشی کرده، وصیت نامه نوشته بود و از این حرف ها، زیاد حرف زده شد. شب قبلش، ساعت هشت و نیم شب، من و رامین هفت یا هشت دقیقه با هم صحبت کرده بودیم، خیلی حالش خوب بود، خیلی. کاش آن تلفن را قطع نمی کردم، کاش تا صبح با هم حرف می زدیم. اما بلاخره ما نتوانستیم حتی چهره رامین را پس از مرگ ببینیم. صدای قدم های مردی که با پرونده ای قطور از میان جمعیت می گذرد در راهروهای دادسرا می پیچد. اینجا همه رامین پوراندرجانی را به نام پزشک کهریزک صدا می کنند و این نامی است که دوستان و خانواده رامین آن را دوست ندارند. در پیگیری های قضایی از این سرباز وظیفه به عنوان متهم جان باختن شماری از بازداشت شدگان کهریزک نام برده شد. بر همین اساس در کیفرخواست صادره در دادگاه نظامی تهران آمده که به دلیل درگذشت رامین پوراندرجانی قرار منع تعقیب برای وی صادر شده است. پدر رامین پوراندرجانی می گوید: «رامین کجا و کهریزک کجا. او یک سرباز بود و به عنوان کشیک او را به کهریزک برده بودند. رامین حتی یک قدم نمی توانست بدون اجازه آن ها بردارد. بعد از اینکه آن مسائل در کهریزک اتفاق داد، آن ها خودشان اسم رامین را گذاشتند، پزشک کهریزک. رامین کجا و این حرف ها کجا. به خدا قلب رامین مثل قلب یک گنجشک بود.» شمار زیادی از جوانانی که در کهریزک مورد ضرب و شتم شدید قرار گرفته بودند به همراه خانواده های آن دسته از جوانانی که در همین بازداشتگاه کشته شدند، در راهروهای دادسرای نظامی قدم می زنند. خانواده ها با هم گفت ؤگو می کنند. همهمه تمام سالن را فراگرفته. آن ها آمده اند تا نسبت به نحوه رفتار های خشونت آمیز ماموران و مسولان این بازداشتگاه، به دستگاه قضایی ایران شکایت ببرند. مسعود علیزاده یکی از این شاکیان است: «من رامین را در دادسرای نظامی دیدم به همراه پدرش که آمده بودند شعبه یک بازپرسی دفتر آقای حسینی. ایشان گفت من نسخه هایی دربازداشتگاه کهریزک دارم که نشان می دهد مریض ها را به بیمارستان اعزام کرده بودم و حتی داروهای بیشتری نوشتم چون کهریزک جایی بود از نظر دارویی به گونه ای بود که طول می کشید تا تا بتوانند از فرماندهی نیروی انتظامی استان تهران به بازداشتی ها برسند. رامین تاکید می کرد که به من اجازه نمی دهند تا بروم به بازداشتگاه کهریزک و آن مدارک را بیاورم که بی گناهی خودم را ثابت کنم.» او که در هجده تیرماه ۸۸ به دنبال راهپیمایی های اعتراضی پس از انتخابات حوالی چهارراه ولیعصر تهران بازداشت و سپس به بازداشتگاه کهریزک فرستاده شده بود در مورد مشاهدات خود می گوید: «بچه ها در داخل کهریزک شکنجه شده بودند و همه زخم هایشان عفونت کرده بود، چشم های ما به خاطر سوز گازوئیل عفونت کرده بود. رامین پوراندرجانی، امیر جوادی فر را در کهریزک معاینه کرده بود. به خاطر اینکه امیر چشم هایش کور شده بود، موقعی که امیر را بردند پیش رامین پوراندرجانی، ایشان در دادگاه هم گفت که در آن زمان من فقط به امیر دلداری دادم، چون می دانستم وضعیت امیر خیلی بد بود و برای همین امیر را به بیمارستان اعزام کرده بودم..نزدیکان رامین پوراندرجانی می گویند که او پیش از مرگ جزئیاتی از نحوه شکنجه بازداشت شدگان کهریزک را افشا کرده بود. به گفته آن ها این پزشک جوان به عنوان شاهد در جلسه ای با حضور برخی از نمایندگان عضو کمیته ویژه رسیدگی به وضعیت آسیب دیدگان حوادث پس از انتخابات که از سوی مجلس ایران تشکیل شده بود شرکت کرده بود. مسعود علیزاده بازداشتی کهریزک در این باره می گوید: «شرایط کهریزک برای خود رامین هم خیلی دردناک بود و خودش همیشه عذاب می کشید. صحبت هایی که با من می کرد، می گفت من خودم از کهریزک رنج می بردم. او می گفت موقعی که آقای «رادان» با تیم خودش می آمد در کهریزک حتی نمی گذاشت من نبض این بچه ها را بگیرم. رامین در آن زمان خیلی احساس امنیت نمی کرد و می گفت آقای «کمیجانی» (رییس وقت بازداشتگاه کهریزک) و آقای «نظام دوست» دفتر دار سرتیپ رجب زاده فرماندار (وقت) نیروی انتظامی تهران بار ها مرا تهدید کردند که اگر اسم مقاماتی که در کهریزک می آمدند و شکنجه می کردند را بگویم برخورد می شود. چون رامین خیلی لیست داشت. او به من گفته بود در کهریزک گونی های سفیدی وجود داشت که حتی اگر بازداشت شدگان نمرده بودند هم آن ها را در این گونی های سفید می گذاشتند.» خبر دهان به دهان در شهر پیچید که کشته شدگان کهریزک بر اثر بیماری مننژیت در گذشتند. حاضرین در دادگاه متهمان کهریزک نیز بار ها این جمله را از زبان مسئولان شنیدند. سعید مرتضوی دادستان وقت تهران اولین کسی بود برگه های امضا شده چند بیمارستان را نیز به همراه خود به دادسرای نظامی برد تا ثابت کند که محسن، امیر و محمد سه جوان جان باخته در کهریزک در اثر بیماری مننژیت درگذشتند. مسعود علیزاده در این باره می گوید: «آقای مرتضوی برخورد خیلی تندی با رامین پوراندرجانی کرده بود، رامین به دفتر آقای مرتضوی رفته بود ولی برگه مربوط به اینکه بازداشت شدگان کهریزک مننژیت داشته اند را امضا نکرد. همه این حرف ها در دادگاه زده شد. رامین شاهد این بود که چه کسانی می آمدند در کهریزک شکنجه می کردند و اگر رامین می رفت در مجلس و این صحبت ها را پیش آقای دهقان می گفت آقای دهقان نماینده مجلس بود و آن زمان مسولیت کمیته پیگیری حوادث پس از انتخابات را عهده دار بود، قرار بود رامین با این کمیته دیدار کند که در آن جلسه پای آقای رادان به وسط می آمد، پای چند تن از نمایندگان مجلس می آمد، پای کسانی که در کهریزک شکنجه می کردند. حتی رامین می گفت وقتی تیم آقای رادان به کهریزک می آمد همه را حتی آقای کمیجانی را هم از کهریزک بیرون می کردند. بلاخره رامین مدارک زیادی در مورد کهریزک و حتی نقش فرماندهان ناجا داشت که برای نیروی انتظامی خیلی سنگین بود و به همین دلیل رامین را از بین بردند. در میان مسافران اتوبوس تبریز - تهران پیرمردی با پیراهن سیاه آرام در صندلی خود فرو رفته است. دو سال این مسیر را رفت و آمد می کند و به محض رسیدن به تهران مستقیم به سمت داسرای نظامی می رود. در میان ازدحام مردمی که هر یک پیگیر پرونده قضایی خود هستند، رضا قلی پوراندرجانی پدر رامین پوراندرجانی نیز از این اتاق به آن اتاق می رود. او به همراه خانواده اش به دستگاه قضایی ایران شکایت کرده است تا رسیدگی کنند که چه کسی مسئول مرگ فرزندشان است. آن ها باور ندارند که فرزندشان خودکشی کرده باشد. پدر رامین پوراندزجانی در این باره می گوید: «من نتوانستم پرونده را به سرانجام برسانم. همینطوری پرونده را ول کردم ماند، کسی را پیدا نکردم که دردم را بگویم. ما جگر گوشه مان را از دست دادیم، بیچاره شدیم. رامین یک دنیا بود، یک انسان به تمام معنی بود، نه اینکه این ها را ا روی تعصب بگویم، شما حتما سخنرانی او را در مراسم فارغ التحصلی شینده اید... رامین پوراندرجانی در مراسم فارغ التحصلی خود طی یک سخنرانی گفته است: «بچه ها ما وارث اسم های بزرگی هستیم، وارث اسم های بزرگی مثل جالینوس و بقراط و ابوعلی سینا و حکیم جورجانی. روح خیلی خیلی بزرگ و مقدسی از آن زمان در قلب های بزرگی منتقل شده و آمده در لباسی سفید برای ما به میراث گذاشته شده، بچه ها ما آمدیم اینجا تا بگوییم که عاشقانه به راه مان ادامه می در میان مسافران اتوبوس تبریز - تهران پیرمردی با پیراهن سیاه آرام در صندلی خود فرو رفته است. دو سال این مسیر را رفت و آمد می کند و به محض رسیدن به تهران مستقیم به سمت داسرای نظامی می رود. در میان ازدحام مردمی که هر یک پیگیر پرونده قضایی خود هستند، رضا قلی پوراندرجانی پدر رامین پوراندرجانی نیز از این اتاق به آن اتاق می رود. او به همراه خانواده اش به دستگاه قضایی ایران شکایت کرده است تا رسیدگی کنند که چه کسی مسئول مرگ فرزندشان است. آن ها باور ندارند که فرزندشان خودکشی کرده باشد. پدر رامین پوراندزجانی در این باره می گوید: «من نتوانستم پرونده را به سرانجام برسانم. همینطوری پرونده را ول کردم ماند، کسی را پیدا نکردم که دردم را بگویم. ما جگر گوشه مان را از دست دادیم، بیچاره شدیم. رامین یک دنیا بود، یک انسان به تمام معنی بود، نه اینکه این ها را ا روی تعصب بگویم، شما حتما سخنرانی او را در مراسم فارغ التحصلی شینده اید... رامین پوراندرجانی در مراسم فارغ التحصلی خود طی یک سخنرانی گفته است: «بچه ها ما وارث اسم های بزرگی هستیم، وارث اسم های بزرگی مثل جالینوس و بقراط و ابوعلی سینا و حکیم جورجانی. روح خیلی خیلی بزرگ و مقدسی از آن زمان در قلب های بزرگی منتقل شده و آمده در لباسی سفید برای ما به میراث گذاشته شده، بچه ها ما آمدیم اینجا تا بگوییم که عاشقانه به راه مان ادامه می دهیم
۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۳, دوشنبه
رهبر ایران نژادهای اروپایی را نژادهای وحشی نامید
.jpg)
یک نماینده مجلس ایران خواستار طرح بی کفایتی احمدی نژاد شد

اعتراض ۱۵۰ نماینده مجلس ایران به مواضع هاشمی رفسنجانی

فرمانده پلیس پس از چهار سال اعتراف کرد
اسماعیل احمدی مقدم٬ فرمانده پلیس پس از چهار سال مسئولیت تخریب اموال مردم از سوی نیروهای پلیس در حوادث سال ۸۸ را پذیرفت و ادعا کرد که حمله به سفارت بریتانیا «دام» بوده است. به گزارش خبرگزاری فارس٬ آقای احمدی مقدم این مطالب را روز دوشنبه (۲۳ اردیبهشت) در جمع گروهی از دانشجویان دانشگاه تهران بیان کرده است. وی گفته در جریان حوادث سال ۸۸ یکی از «ماموران پلیس» دچار شکستگی مهره می شود که همکاران وی از این حادثه «ناراحت» شده و اقدام به شکستن تمام شیشه های خودروها و خانه های محل حادثه می کنند. در جریان ناآرامی های سال ۸۸ تصاویری از این اقدام خرابکارانه ماموران پلیس منتشر شد که آن زمان مقام های پلیس٬ نهادهای امنیتی و رسانه های وابسته به جمهوری اسلامی این تصاویر را جعلی و مخربان را «اراذل» و «اوباشی» نامیدند که لباس پلیس پوشیده اند. با گذشت حدود چهار سال از آن حوادث و در آستانه یازدهمین دوره انتخابات ریاست جمهوری٬ فرمانده کل پلیس اعتراف کرده که این تخریب ها از سوی ماموران پلیس صورت گرفته بود و در آن زمان با عاملان این تخریب ها «برخورد و خسارت مردم نیز پرداخته شده است.» احمدی مقدم همچنین ادعا کرده که در جریان ناآرامی های آن سال بیش از ۵۰۰ «مامور پلیس» زخمی شدند که به گفته وی این مسئله نشانه «خویشتن داری» پلیس بوده است. وی همچنین گفته تعداد معترضان به نتیجه انتخابات قبل از ۳۱ خرداد سال ۸۸ حدود ۵۰۰ هزار نفر بوده که در روزهای آخر به ۲۰ هزار نفر کاهش یافته بود. این فرمانده پلیس در بخش دیگری از سخنان خود به حمله گروهی از نیروهای بسیج دانشجویی به سفارت بریتانیا اشاره کرده و اظهار کرده این حمله «دامی» بوده که از سوی اعضای سفارت این کشور برای مهاجمان پهن شده بود. احمدی مقدم در این نشست به موضوع مرگ ستار بهشتی در بازداشتگاه پلیس نیز اشاره کرده و گفته با این وبلاگ نویس رفتارهایی انجام شده بود که در «حد» وی نبود و پلیس با عوامل مرگ ستار بهشتی نیز «برخورد» کرده است. این فرمانده پلیس در پایان اظهار کرده است: «گشت ارشاد برای ما هم مطلوب نیست و ما از دستگاه هایی که بتوانند این مسئولیت را از لحاظ فرهنگی بر عهده بگیرند و ما را از این نوع برخورد با مردم معاف کنند تشکر هم می کنیم.» ۲۳ اردیبهشت ۱۳۹۲ دیگربان
۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۲, یکشنبه
شورای نگهبان: حضور احمدینژاد در وزارت کشور تخلف قانونی است
عباسعلی کدخدایی، سخنگوی شورای نگهبان می گوید بر اساس ماده ۶۸ قانون انتخابات، حضور رئیس جمهوری در وزارت کشور و معرفی یکی از کاندیداها، تخلف محسوب می شود و مراتب نیز به قوه قضاییه اعلام خواهد شد. آقای کدخدایی، این سخنان را روز یکشنبه، ۲۲ اردیبهشت ماه و پس از برگزاری جلسه هیئت مرکزی نظارت بر انتخابات به خبرگزاری دانشجویان ایران، ایسنا گفته است. براساس ماده ۶۸ قانون انتخابات ریاست جمهوری، انجام هرگونه فعالیت تبلیغاتی از تاریخ اعلام رسمی اسامی نامزدها له یا علیه نامزدهای ریاست جمهوری از میز خطابه نماز جمعه و یا هر وسیله دیگری که جنبه رسمی و دولتی دارد و فعالیت کارمندان در ساعات اداری ممنوع بوده و مرتکب، مجرم شناخته می شود.
وزیر خارجه کانادا: مردم ایران لایق یک انتخابات آزاد هستند، نه این حقه بازی بی پایانی که آیت الله خامنه ای به راه انداخته

هیگل: اسرائیل حق دارد به ایران حمله کند. معامله اسلحه با اسرائیل علامت روشن به ایران است:

۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۱, شنبه
قول دادیم فعلا به ایران حمله نکنیم

اظهارات نژاد پرستانه علی خامنهای علیه اروپاهایی ها و آمریکایی ها
علی خامنهای در جمع گروهی از زنان: نژادهای اروپایی یک نژادهای وحشی هستند، اینها حالا ظاهرشون اتو کشیده و کراوات زده و ادکلن زده و ... اینان اما باطن همون باطن وحشیگریست که در تاریخ وجود داشته و هنوز هم در اینها هست، راحت آدم میکشند، خونسرد جنایت میکنند
۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۹, پنجشنبه
نوه خواهر خامنهای: پسر و برادر علی خامنهای مرا به قتل تهدید کردهاند
حمیدرضا فروزان فر، نوه خواهر علی خامنه ای مدعی است که تهدید به مرگ شده است. او در گفت و گو با دویچه وله از ویژگی های شخصیت رهبر جمهوری اسلامی، فرزندان، روابط درون بیت و نیز از اختلافات درون خانواده خامنه ای می گوید. حمیدرضا فروزان فر نوه ی خواهر بزرگ علی خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی ایران است. مادر بزرگ او، فاطمه سلطان حسينى خامنه، ۸۶ ساله، بزرگ ترین فرد زنده خاندان خامنه ای و همسر ابوالقاسم شمس اللهی است. حمیدرضا فروزان فر از زمان کودکی تا جوانی به مناسبت های مختلف به بیت علی خامنه ای رفت و آمد داشته و با پسران رهبر جمهوری اسلامی ایران در ارتباط بوده است. حمیدرضا سال ۸۸ از ایران به فرانسه رفت. او به دویچه وله می گوید به دلیل مواضعی که در سال های اخیر گرفته، چندبار توسط پسر، برادر و اطرافیان علی خامنه ای تهدید به مرگ شده است. نوه خواهری رهبر جمهوری اسلامی درباره این که چگونه توسط بستگان خود یعنی پسر و برادر علی خامنه ای تهدید به مرگ شده، به دویچه وله می گوید: «دو مورد خیلی روشن را مثال می زنم که تهدید رسمی است. نوروز سال ۹۰، در مراسم سالگرد درگذشت پدربزرگم، مصطفی خامنه ای، پسر علی خامنه ای، مادرم را به کناری می کشد و به او می گوید اگر حمیدرضا بخواهد به موضع گیری های خود ادامه دهد، عجیب نیست که در فرانسه در یک تصادف رانندگی کشته شود. همین طور محمد خامنه ای با واسطه ای به مادر بزرگم می گوید بعید نیست مسعود در این راه جان خود را از دست بدهد». حمیدرضا فروزان فر، ضمنا پسر دخترخاله ی محمود مرادخانی تهرانی است. محمود مرادخانی تهرانی فرزند شیخ علی تهرانی و بدری حسینی خامنه ای خواهر رهبر جمهوری اسلامی است. شیخ علی تهرانی در سال های نخست انقلاب به مخالفان جمهوری اسلامی پیوست و همراه همسر و فرزندان خود به عراق مهاجرت کرد. محمود، خواهرزاده علی خامنه ای از ۲۷ سال پیش در فرانسه زندگی می کند. محمود مرادخانی تهرانی، درباره احتمال تهدید حمیدرضا فروزان فر توسط پسر و برادر علی خامنه ای به دویچه وله می گوید: «هر کس با رژیم مخالف باشد، حتی اگر از خانواده علی خامنه ای هم باشد، به او ضربه می زنند. رژیم در بسیاری موارد از تهدید استفاده می کند تا کنشگران سیاسی مجبور به سکوت شوند. این رژیم تا جایی که می تواند فریب می دهد، جایی که می بیند فریب کارساز نیست، تهدید می کند، ضربه می زند و می کشد». خواهرزاده رهبر جمهوری اسلامی می افزاید: «پسران خامنه ای می خواهند به قدرت برسند و در این راه، ایرادگیری، انتقاد و نه گفتن را تحمل نمی کنند. بعید نیست به همین دلیل که می خواهند از منافع خود دفاع کنند، ناچار به تهدید شده اند
همسر رفسنجانی: انتخاباتی وجود ندارد.. رای را عوض می کنند

۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۸, چهارشنبه
مستند قربانیان ۸۸: نوشتنِ قصه مرگِ تلخِ امیر جوادی فر ساده نیست چون این جوان پر از زندگی بود
چشم های خسته زن توی صورت رنگ پریده اش به دهان همسرش خیره مانده است وقتی که می شنود فرزند جوان ترشان امسال در کنکور قبول شده و قرار است در دانشگاه آزاد قزوین مدیریت بخواند. گوش هایش را تیز می کند و سرش را آرام از روی تخت بالا می کشد تا ببیند صدای قدم هایی که توی راهروی بیمارستان پیچیده چه کسانی را وارد اتاقش می کند. بابک و امیر جوادیفر وارد اتاق می شوند، امیر ۲۵ ساله که چند سالی از بابک کوچک تر است، کودکانه خودش را در آغوش مادر می اندازد و تند تند پیشانی، گونه ها و چشم های مادرش را بوسه باران می کند. بابک جوادیفر می گوید: مامانم امیر را به من سپرده بود. لحظه ای که ایشان {مادرم} سرطان گرفته بود و یک سال جنگیدند تا اینکه فوت کردند، امیر تازه دانشگاه قبول شده بود، دست امیر را گرفت و گفت، بابک برادرت را به تو سپردم…. شش سال گذشت. ۱۸ تیر ۸۸ است و اینجا خانه دو برادری است که با هم زندگی می کنند. امیر ترانه سرا و هنرمند است. دیوارهای خانه دو برادر پر است از عکس شاعرانی که امیر شعرهای شان را دوست داشت. او عاشق صدای شهیار قنبری است. امیر و برادرش با برخی از دوستان شان قرار گذاشته اند تا امروز برای اعتراضی مسالمت آمیز به خیابان بروند. معترضان به نتایج انتخابات خرداد ۸۸ بعد از گشت چند ماه همچنان برای اعتراض به خیابان می آیند. نیروهای ضد شورش در جای جای خیابان انقلاب حوالی کوی دانشگاه مستقر شده اند. ماموران برای پراکنده کردن ازدحام جمعیتی که حالا در پیاده روها و خیابان اصلی تجمع کرده اند، به سمت آنها گاز اشک آور شلیک می کنند. چند موتورسوار نیز خودشان را به میان مردم می اندازند. آنها با لباس های شخصی از موتورها پیاده می شوند اما در دست های شان باتوم دارند. باتوم هایی که ناگهان بالا می روند و روی تن راهپیمایی کنندگان فرود می آیند. حالا دو برادر در ازدحام مردمی که کتک می خورند و راهی برای فرار می جویند همدیگر را گم کرده اند. حوالی ساعت نه شب شماره موبایل امیر جوادی فر روی تلفن خانه شان می افتد. اما آنکس که پشت خط با خانواده حرف می زند امیر نیست. آنها مطلع می شوند امیر جوادی فر که توسط کسانی با لباس های شخصی در راهپیمایی اعتراضی ۱۸ تیر مورد ضرب و شتم قرار گرفته بود حالا در اختیار نهادهای امنیتی است. کسی که تلفن زده به خانواده امیر جوادی فر می گوید که برای دیدن امیر به بیمارستان فیروزگر تهران بروند. جایی که وقتی خانواده، با امیر ملاقات می کنند، لباس های او را غرق در خون می بینند. امیر جوادی فر با آتلی بر گردن و صورتی ورم کرده به موبایلی که از او عکس می اندازد خیره می شود و زیر لب می گوید که یکی از چشم هایش تار می بیند. بابک قطره چشمی برای برادرش از پزشک متخصص چشم دریافت می کند و پدر نیز ملتمسانه به مامور نگاه می کند تا شاید از بازداشت و بازگرداندن پسرش به زندان منصرف شود. امیر وقتی بی قراری های پدر و برادرش را می بیند لبخند می زند و به آنها می گوید: «من برای یک اعتراض ساده رفتم، کاری هم نکردم که بخواهم بترسم، پس نگران نباشید می روم و برمی گردم”. تلاش های پدر و برادر امیر جوادی فر نتیجه نداد و آنها مجبور شدند جمعه نوزدهم تیر ماه ۸۸ امیر را تحویل پلیس امنیت بدهند. بابک برادر امیر جوادی فر در گفتگویی که همان روها با او انجام داده ام در شرح آن روزها چنین می گوید: ما خودمان رفتیم امیر را از بیمارستان ترخیص کردیم، خودمان بردیمش بیمارستان خصوصی و در واقع خودمان با دست های خودمان تحویل پلیس پیشگیری دادیم. برای همین خیلی سخت بود این قضیه. امیر پاهای زخمی اش را به سختی روی زمین می کشد و قدم زنان به همراه مامور از نگاه پدر و برادرش دور می شود…… خانواده و دوستان امیر جوادی فر پس از تحویل امیر به پلیس امنیت دوباره او را گم کرده اند. پدر دلنگران است در خانه منتظر تماس احتمالی امیر می ماند و دوستان امیر به گفته بابک جوادی فر هر روز دنبال او می گردند. گاهی مقابل دادگاه انقلاب و گاهی هم جلوی زندان اوین: دوستان امیر هم از همان روز اول در کنار ما بودند یعنی لحظه ای ما را تنها نگذاشتند، مخصوصا دوست دختر امیر، لبخند عزیز که نامزد امیر بود همیشه در کنار ما بودند. لبخند بدیعی در مصاحبه ای که همان روزها با او داشته ام در شرح روزهایی که مقابل اوین به دنبال امیر می گشتند چنین می گوید: هر روز می رفتیم دم اوین و آنجا واقعا منتظرش بودیم، خیلی من شوکه شدم وقتی که این خبر به من رسید، واقعا هنوز باورم نمی شه که چه اتفاقی افتاده…. خانواده امیر جوادی فر روز سوم مرداد ماه سال ۸۸ با خبر می شوند که امیر در زندان جان باخته است. علی جوادی فر پدر امیر قاب عکس فرزندش را دور خانه و در میان کسانی که برای همدلی آمده اند می چرخاند. شانه هایش از گریه می لرزند. اما بارها روی قاب سردِ شیشه ای خم می شود، صورتش را به صورت امیر می چسباند و قاب عکس را غرقِ بوسه می کند. اوایل مرداد ماه سال ۱۳۸۸ است. آیت الله علی خامنه ای رهبر جمهوری اسلامی دستور تعطیلی بازداشتگاهی غیر استاندارد به نام کهریزک را می دهد. کهریزک نام همان بازداشت گاهی است که امیر جوادی فر به همراه صدها نفر از بازداشت شدگان روز هجده تیر به آنجا منتقل شده بود. در دی ماه ۸۸ نیز کاظم جلالی نماینده مجلس شورای اسلامی، گزارشی از کمیته ویژه بررسی وضعیت بازداشت شدگان حوادث پس از انتخابات را از تریبون مجلس می می خواند که بر اساس آن نحوه جان باختن امیر جوادی فر را چنین روایت می شود: مرحوم جوادی فر در راه انتقال از اوین به کهریزک جانش را از دست داده است. ایشان در زمان دستگیری مورد ضرب و شتم قرار گرفته و قبل از انتقال به کهریزک مداوا گردیده ولی با این حال نامبرده از لحاظ جسمی ضعیف شده بود و توان مقاومت در برابر صدمات جسمی و روحی در کهریزک را نداشته است و در چهار روز حضور در کهریزک یک بار به پزشک وظیفه کهریزک مراجعه کرده بود که مداوای خاصی صورت نمی گیرد. پزشک وظیفه ای که در گزارش مجلس به آن اشاره شده و نیز در دادسرای نظامی نیز به عنوان متهم معرفی شده رامین پوراندرجانی نام دارد. مسعود علیزاده جوان معترض دیگری که از نزدیک در جریان این ماجرا قرار گرفته است روایت دیگری در مورد این پزشک دارد: آقای جلالی موقعی که گفتند رامین پوراندرجانی برای امیرجوادی فر کاری انجام نداده اینطور نبوده. حمید حجارها امیر جوادی فر را می برد پیش رامین پوراندرجانی که رامین یک سری دارو به امیر می دهد و بعد امیر را به بیمارستان منتقل می کند ولی از سوی مسولین کهریزک این امر نادیده گرفته شد و حتی برگه های رامین هم در بازداشتگاه کهریزک موحود بود اما هیچ وقت به رامین اجازه ندادند که برود کهریزک این برگه ها را بردار تا در دادسرا نظامی بی گناهی خودش را ثابت کند. بلاخره رامین مدارک زیادی در مورد قتل هایی که در کهریزک صورت گرفت و نقش فرماندهان ناجا داشت به همین خاطر هم رامین را از بین بردند. بابک برادر امیر جوادی فرمی رود سراغ کسان دیگری که لحظه های آخر آنها نیز همانند پزشک وظیفه کهریزک کنار امیر بوده اند: کسی که همان آخرین لحظه زیر بغل امیر را گرفته بود، کسی که توی اتوبوس بغل امیر نشسته بود، کسی که امیر وقتی حالش بد شد، از اتوبوس پیاده شد و تنفس مصنوعی به او داده بود که امیر خون بالا آورد، با تک تک اینها حرف زدم و اینها اتفاقاتی که آنجا افتاده بود را تعریف می کردند. امیر هم آنطور که بچه ها اظهار می کردند در روز آخر بینایی نداشت اصلا، به خاطر ضرباتی که به سرش وارد شده بود و چشمش چرک کرده بود، روز آخر اصلا جایی را نمی دید…. این روایت ها را خانواده کشته شدگان کهریزک در دادگاهی که دادسرای نظامی به صورت غیر علنی برگزار کرده است نیز می شنوند و مطلع می شوند که سعید مرتضوی دادستان وقت تهران دستور انتقال بازداشت شدگان به کهریزک را صادر کرده بود. دادسرای نظامی تهران حکم اعدام برای دو پرسنل نیروی انتظامی که در کهریزک مشغول به خدمت بوده اند را صادر می کند که خانواده امیر در کنار دو خانواده دیگر از کشته شدگان طی بیانیه ای، متهمان به اعدام را می بخشند و خواستار محاکمه سعید مرتضوی و سایر قضات و آمرانی که دستور انتقال بازداشت شدگان به کهریزک را داده بودند می شوند . یک مقام مسول نیر در تلویزیون وعده می دهد تا با محاکمه آمران دیگر ریشه چنین فاجعه ای در ایران خشک شود: آن چیزی که خب همه مردم و مسولین انتظار دارند این است که طوری این مسائل با دقت رسیدگی شود که ریشه این حوادث در نظام ما خشک شود و ما در آینده شاهد این نوع برخوردهایی که باعث ناراحتی مسولاین ما و ناراحتی رهبر ما می شود و همینطور حیثیت نظام ما را زیر سوال می برد، ما دیگر در آینده شاهد این نوع مسایل نباشیم. سه سال نیم می گذرد از روزی که امیر جوادیفر در بازداشت گاه کهریزک تمام کرد. خانواده امیر از تلویزیون می شنوند جوان دیگری به نام ستار بهشتی که به جرم نوشتن چند مقاله انتقادی در وبلاگش دستگیر شده بود، اینک در اثر ضرب و شتم در زندان جانش را از دست داده است. بابک برادر امیر می گوید: همه روزهایی که بر ما گذشت انگار دوباره تکرار شده است. تا زمانی که هزارتوی پرونده ی کهریزک را رسیدگی نکنند امیرها و ستارهای زیادی در ایران زخمی و سپس قربانی خواهند شد. جوان هایی که اگر چه مثل امیر از مرگ نمی ترسند اما خانواده های زیادی تا همیشه چشم به راه شان می مانند
بخشش در اعدام
پس ازخواندن حکم اعدام-مامور اجرا چوبه داررا از زیرپای متهم میکشدومتهم در فضا میرقصد.پس از چندثانیه اولیای دم وی را میبخشند.پلیس ها سریعا شانه های خودرا پله ای برای متهم میکنند تا نمیرد.متهم را به پایین می کشند.او زنده است اما انگارازدنیایی دیگر برگشته.درعین ناباوری و کمی هم خنده دار بودن,پلیس شانه هایش را میمالد تا حالش جابیاید. این فرد بدلیل وزن کم خود -گردنش نمیشکندوپس از چندثانیه باحالتی قبل از اعدام برزمین می نشیند.انگار باورش نشده بود که هنوز زنده است
ورود زنان و غیر مسلمانان ممنوع، ورود لات ها آزاد!
دیروز داشتم شرایط کاندیدا شدن برای انتخابات ریاست جمهوری را می دیدم، ۶ شرط داره که ۲ تاش مصداق بارز تبعیض جنسیتی و مذهبی است. در شرط نخست نوشته باید «رجل مذهبی یا سیاسی» باشد، یعنی حتما باید مرد باشد، زنان حق ندارند کاندید بشوند! چرا؟! چون زن هستند!! تبعیض جنسیتی همینه دیگه، شاخ و دم که نداره! در شرط ششم نوشته «مؤمن و معتقد به مبانی جمهوری اسلامی ایران و مذهب رسمی کشور»، یعنی اینکه غیر مسلمانان نمی توانند کاندید بشوند! این هم از تبعیض مذهبی! یعنی اگر کسی بود که آدم مدیر و کاربلدی بود، محبوب بود، تحصیلکرده بود، اما مثلا عضو جنسی زنانه داشت یا مثلا مسیحی (غیر مسلمان) بود، حق ندارد کاندید بشود!! یکی نیست از این حضرات سوال کند اصلا مذهب رسمی چیست دیگر؟! آخر شما چکار به عضو جنسی طرف دارید؟! ببینید چقدر این سیستم عقب مانده است! اوج حماقت و واپسگرایی قانون گذار را در همین چند بند میتوانید ببینید! بقیه بندها هم که با مطرح کردن مواردی که امکان سنجش آنها وجود ندارد (مثل مدبر بودن، حسن سابقه و امانت و تقوا)، خیلی راحت جای اعمال سلیقه شورای نگهبان را باز گذاشته است…! — ب- امروز داشتم تصاویر کاندیداها در انتخابات را در سایتها می دیدم، به تصویر این لات گرانقدر (!) برخورد کردم!! با خودم گفتم این جمهوری اسلامی عجب سیستم جالبی داره که زنان و غیر مسلمانان هرچقدر هم کارآمد و کاردان باشند باز هم حق ندارند کاندید شوند اما این جناب لات به دلیل داشتن عضو جنسی مردانه و مسلمان بودن میتواند کاندید شود!! هرچند به به نظر من این فرد و افرادی مثل او با چراغ سبز حکومت شرکت میکنند وگرنه او را اصلا چه به ریاست جمهوری؟! حکومت با این کار به ۲ هدف میرسد: ۱- خوراک تبلیغاتی برای رسانه های خود فراهم میکند تا در بوق و کرنا کنند که ببینید انتخابات ما چقدر آزاد است که هرکسی با هر شکل و شمایل و هر نوع تفکر و سابقه ای می آید و آزادانه کاندید میشود و تنها در روز اول بیش از ۶۰ مورد ثبت نام داشته ایم …! ۲- زمینه توجیه نظارت استصوابی شورای نگهبان را فراهم میکند. حکومت و رسانه های حکومتی میتوانند اینطور القا کنند که وجود شورای نگهبان لازم است چون اگر شورای نگهبان نباشد، هرکس و ناکسی به خودش اجازه میدهد که بیاید و کاندید شود! در نتیجه به نظر من حضور این نوع افراد و اعلام کاندیداتوری آنها کاملا در راستای منافع حکومت است. دوره های قبل هم اگر به یاد داشته باشید از این افراد عجیب و غریب چندین مورد ثبت نام کرده بودند. اما جهت درک وسعت و گستردگی دخالت شورای نگهبان در انتخابات و عدم آزاد بودن انتخابات در جمهوری اسلامی از همان مرحله ثبت نام، کافی است به این نکته توجه شود که به عنوان مثال در انتخابات سال ۸۴، از ۱۰۱۴ نفری که کاندیدا شده بودند تنها صلاحیت ۸ نفر به تایید شورای نگهبان زیر نظر علی خامنه ای رسید
۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۷, سهشنبه
پديده مهاجرت اجباری بهاييان از ايران اسلامی
بيشترين تعداد پناهندگان بهايی افرادی هستند که در ايران دچار مشکلات اقتصادی شده اند. گروه بعدی، جوانان محروم از تحصيل بهايی هستند اين گروه نيز تعدادشان طی چهار سال گذشته به بالا ترين ميزان سال های اخير رسيده است. در بين پناهندگان بهايی افرادی هم هستند که به دليل حفظ جان، راهی ترکيه شده اند. گروه های ديگر پناهندگان بهايی شامل بيماران صعب العلاج، مادران و پدرانی که فرزندانشان در خارج از ايران زندگی می کنند، می شوند. از همان نخستين روزهای پيروزی انقلاب اسلامی در ايران، حاکميت کشور که در اختيار معممين شيعه قرار گرفته بود بنای مخالفت و دشمنی را با هموطنان بهايی آغاز کرد. اماکن مذهبی و قبرستانهای بهاييان مورد هجوم قرار گرفت و تخريب شد، بسياری از کارخانههای توليدی و شرکتهای خصوصی فقط به دليل آنکه يکی از صاحبانش فردی بهايی بود توسط بنياد مستضعفان يا دادگاه انقلاب مصادره گرديد، بهاييان از همه مشاغل دولتی و بعضا «خصوصی اخراج شدند، استادان و دانشجويان بهايی از تدريس و تحصيل، محروم و با ثبت گزينه» مذهب «در فرم ثبت نام کنکور سراسری دانشگاهها از ورود جوانان بهايی به دانشگاههای سراسری و آزاد جلوگيری بعمل آمد، بازداشت شهروندان بهايی در شهرهای مختلف ايران، آغاز و گسترش يافت. اکثر دستگيرشدگان مجکوم به اعدام و اموال ايشان مصادره میشد و اينها تنها نمونههای کوچکی از دهها دليلی بودند که بهاييان را مجبور به جلای وطن میکرد.
اين مهاجرت ابتدايی هم با مشکلاتی همراه بود چه که حکومت اسلامی ايران با وارد کردن گزينه» مذهب «در فرم ثبت نام گذرنامه از تحويل گذرنامه و خروج شهروندان بهايی از ايران ممانعت بعمل میاورد در اين شرايط بسياری از شهروندان بهايی که تحمل فشارهای وارده را نداشته و جان خود را در وطنشان در خطر میديدند مال خود را میگذاشتند و بیمحابا از راههای صعب العبور استان بلوچستان به پاکستان میگريختند و در آنجا خود را به دفتر کميساريای پناهندگی سازمان ملل معرفی تا آنکه پس از چند سال بتوانند به کشوری امن نقل مکان کنند البته چندين برابر تعداد اين پناهجويان، بهاييانی هم بودند که ترک وطن نکرده و با پذيرش شرايط موجود در ايران روزگار میگذراندند.
حکومت اسلامی حاکم بر ايران که به هيچ وجه نمیتوانست حضور معتقدان به آيين بهايی را در مملکت تحت حاکميت خود بپذيرد ابتدا با اين طرح آغاز کرد که اعمال فشار بر شهروندان بهايی و ممانعت از خروج ايشان از کشور، موجب آن میشود که ايران برای بهاييان تبديل به زندانی با اعمال شاقه خواهد شد که تنها تغيير عقيده و اسلام آوردن ايشان موجب رهايی از اين زندان خواهد گرديد ولی پس از يک دهه، حاکميت آشکارا شاهد شکست طرح خود بود. اعدام و تحمل حبسهای طولانی برای تعداد کثيری از شهروندان بهايی، ممانعت از کسب و کار و تحصيلات عاليه و ممنوع خروج کردن بهاييان، نه تنها موجب ترک عقيده پيروان بهاييت نشد بلکه بسياری از ايرانيان را هم به اين باور مذهبی متوجه و علاقهمند کرد. در اينجا حکومت راه ديگری در پيش گرفت و دربهای خروج از کشور را بر بهاييان گشود تا شايد با اعمال فشار در داخل موجب خروج ايشان از کشور گردد و از اين طريق از تعداد پيروان آيين بهايی در ايران کاسته شود.
خروج تعداد کثيری از شهروندان بهايی از ايران در اوايل دهه ۶۰ شمسی و درخواستهای مکرر ايشان جهت پناهندگی از کشورهای مختلف، جامعه جهانی را متوجه وضعيت نابسامان بهاييان در ايران کرد و در همين مقطع بود که درخواستهای جامعه جهانی از ايران برای کاهش فشارها بر شهروندان بهايی آغاز شد هر چند حاکميت ايران همواره از پذيرش درخواستهای بين المللی استيحاش دارد و اين بیتوجه نشان دادن به خواستهای جهانی را نشانه قدرت و استقلال خود میداند ولی در نهايت اين فشارهای بين المللی بود که توانست حکومت ايران را مجاب کند از شدت دستگيریها و اجرای احکام اعدام جهت شهروندان بهايی بکاهد.
نکتهای که حائز توجه است اينکه در سال ۱۳۶۶ خورشيدی دانشگاه داخلی بهاييان در ايران موسوم به» موسسه علمی- آزاد «راه اندازی شد و از اين طريق جوانان بهايی که محروم از تحصيل در دانشگاههای دولتی شده بودند توانستند به راهنمايی اساتيد اخراج شده بهايی به تحصيل بپردازند هر چند دانشگاه مزبور مدرک رسمی به فارغ التحصيلان نمیداد با اين حال در کاهش تعداد مهاجرين بهايی از ايران بسيار مؤثر بود.
خروج شهروندان بهايی از ايران در دوران رياست جمهوری خاتمی
دوران ۸ ساله رياست جمهوری محمد خاتمی فشار و آزار شهروندان بهايی به حداقل ميزان خود طی سی و اندی سال که از تاسيس نظام اسلامی در ايران میگذشت، رسيد. هر چند در سالهای اوليه رياست جمهوری خاتمی، يک شهروند بهايی در مشهد به نام قدرت الله روحانی به اتهام اعتقاد به آيين بهايی اعدام شد ولی مسئولان نظام خبر مزبور را تکذيب کردند! يا وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی در ۷ مهر ماه ۱۳۷۷ در يک يورش گسترده به منازل شهروندان بهايی در سراسر ايران و دستگيری تعدادی از ايشان در ارتباط با دانشگاه داخلی بهاييان سعی در تحت فشار قراردادن شهروندان بهايی نمود ولی با اين حال اين دوران به دليل اعمال کمترين فشارها به شهروندان بهايی از سوی حکومت، دارای کمترين ميزان مهاجرت شهروندان بهايی از ايران بود بخصوص آنکه در آخرين سال رياست جمهوری محمد خاتمی برای اولين بار اعلام شد همه ايرانيان حق شرکت در کنکور سراسری دانشگاهها را دارند و گزينه» مذهب «در فرم ثبت نام کنکور اشاره به درس تعليمات دينیای دارد که داوطلب برای امتحان برمی گزيند.
خروج تعداد کثيری از شهروندان بهايی از ايران در اوايل دهه ۶۰ شمسی و درخواستهای مکرر ايشان جهت پناهندگی از کشورهای مختلف، جامعه جهانی را متوجه وضعيت نابسامان بهاييان در ايران کرد و در همين مقطع بود که درخواستهای جامعه جهانی از ايران برای کاهش فشارها بر شهروندان بهايی آغاز شد هر چند حاکميت ايران همواره از پذيرش درخواستهای بين المللی استيحاش دارد و اين بیتوجه نشان دادن به خواستهای جهانی را نشانه قدرت و استقلال خود میداند ولی در نهايت اين فشارهای بين المللی بود که توانست حکومت ايران را مجاب کند از شدت دستگيریها و اجرای احکام اعدام جهت شهروندان بهايی بکاهد.
نکتهای که حائز توجه است اينکه در سال ۱۳۶۶ خورشيدی دانشگاه داخلی بهاييان در ايران موسوم به» موسسه علمی- آزاد «راه اندازی شد و از اين طريق جوانان بهايی که محروم از تحصيل در دانشگاههای دولتی شده بودند توانستند به راهنمايی اساتيد اخراج شده بهايی به تحصيل بپردازند هر چند دانشگاه مزبور مدرک رسمی به فارغ التحصيلان نمیداد با اين حال در کاهش تعداد مهاجرين بهايی از ايران بسيار مؤثر بود.
خروج شهروندان بهايی از ايران در دوران رياست جمهوری خاتمی
دوران ۸ ساله رياست جمهوری محمد خاتمی فشار و آزار شهروندان بهايی به حداقل ميزان خود طی سی و اندی سال که از تاسيس نظام اسلامی در ايران میگذشت، رسيد. هر چند در سالهای اوليه رياست جمهوری خاتمی، يک شهروند بهايی در مشهد به نام قدرت الله روحانی به اتهام اعتقاد به آيين بهايی اعدام شد ولی مسئولان نظام خبر مزبور را تکذيب کردند! يا وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی در ۷ مهر ماه ۱۳۷۷ در يک يورش گسترده به منازل شهروندان بهايی در سراسر ايران و دستگيری تعدادی از ايشان در ارتباط با دانشگاه داخلی بهاييان سعی در تحت فشار قراردادن شهروندان بهايی نمود ولی با اين حال اين دوران به دليل اعمال کمترين فشارها به شهروندان بهايی از سوی حکومت، دارای کمترين ميزان مهاجرت شهروندان بهايی از ايران بود بخصوص آنکه در آخرين سال رياست جمهوری محمد خاتمی برای اولين بار اعلام شد همه ايرانيان حق شرکت در کنکور سراسری دانشگاهها را دارند و گزينه» مذهب «در فرم ثبت نام کنکور اشاره به درس تعليمات دينیای دارد که داوطلب برای امتحان برمی گزيند.
مهاجرت شهروندان بهايی در دوران رياست جمهوری احمدی نژاد
پس از محمد خاتمی، محمود احمدینژاد بر مسند رياست جمهوری ايران نشست. از همان ابتدا شايعه نزديکی احمدینژاد به انجمن حجتيه در دهانها پيچيد هر چند اين شايعه هيچگاه اثبات نشد ولی نحوه رفتار و گفتارهای احمدینژاد و نزديکانش در مواجهه با مقوله» مهدی (امام زمان) «بیشباهت به رفتارو گفتارهای انجمن مذکور نبود. شدت گرفتن برخورد با شهروندان بهايی از همان سالهای ابتدايی رياست جمهوری احمدینژاد از جمله دلايلی بود که احتمال ارتباط تيم احمدینژاد با انجمن حجتيه يا حداقل تفکر انجمن مذکور را تقويت میکرد. بازداشت ۵۴ جوان بهايی در ارديبهشت ماه ۱۳۸۵ خورشيدی در شهر شيراز و انکار علنی وجود شهروندان بهايی توسط رييس جمهوری ايران در نشست مطبوعاتی برگزارشده*در مقر اجلاس سازمان ملل متحد، نويد آينده خوبی به بهاييان نمیداد. کم کم بازداشت شهروندان بهايی دوباره شدت گرفت. فشارهای اقتصادی بر شهروندان روبه تزايد گذاشت بسياری از شهروندان بهايی که طی دو دهه پس از اخراج از شغلهای اصليشان توانسته بودند کسب و کاری برای خودشان ايجاد کنند با عدم تمديد يا لغو جواز مواجه شدند. بار ديگر بر مذهب داوطلب شرکت در آزمون سراسری دانشگاههای ايران تاکيد شد و عملا اجازه حضور جوانان بهايی در کنکور سراسری گرفته شد. آن تعداد اندک از دانشجويان بهايی هم که به دانشگاههای دولتی راه يافته بودند به مرور پس از شناسايی اخراج شدند و بالاخره يک ماه پيش از انتخابات رياست جمهوری سال ۱۳۸۸ خورشيدی هفت شهروند بهايی که مسئوليت جامعه بهايی ايران را به عهده داشتند بازداشت شدند. اين فشارها مقدمهای بود برای شروع مجدد خروج گسترده بهاييان از ايران تا آنکه انتخابات سال ۸۸ به وقوع پيوست.
پس از محمد خاتمی، محمود احمدینژاد بر مسند رياست جمهوری ايران نشست. از همان ابتدا شايعه نزديکی احمدینژاد به انجمن حجتيه در دهانها پيچيد هر چند اين شايعه هيچگاه اثبات نشد ولی نحوه رفتار و گفتارهای احمدینژاد و نزديکانش در مواجهه با مقوله» مهدی (امام زمان) «بیشباهت به رفتارو گفتارهای انجمن مذکور نبود. شدت گرفتن برخورد با شهروندان بهايی از همان سالهای ابتدايی رياست جمهوری احمدینژاد از جمله دلايلی بود که احتمال ارتباط تيم احمدینژاد با انجمن حجتيه يا حداقل تفکر انجمن مذکور را تقويت میکرد. بازداشت ۵۴ جوان بهايی در ارديبهشت ماه ۱۳۸۵ خورشيدی در شهر شيراز و انکار علنی وجود شهروندان بهايی توسط رييس جمهوری ايران در نشست مطبوعاتی برگزارشده*در مقر اجلاس سازمان ملل متحد، نويد آينده خوبی به بهاييان نمیداد. کم کم بازداشت شهروندان بهايی دوباره شدت گرفت. فشارهای اقتصادی بر شهروندان روبه تزايد گذاشت بسياری از شهروندان بهايی که طی دو دهه پس از اخراج از شغلهای اصليشان توانسته بودند کسب و کاری برای خودشان ايجاد کنند با عدم تمديد يا لغو جواز مواجه شدند. بار ديگر بر مذهب داوطلب شرکت در آزمون سراسری دانشگاههای ايران تاکيد شد و عملا اجازه حضور جوانان بهايی در کنکور سراسری گرفته شد. آن تعداد اندک از دانشجويان بهايی هم که به دانشگاههای دولتی راه يافته بودند به مرور پس از شناسايی اخراج شدند و بالاخره يک ماه پيش از انتخابات رياست جمهوری سال ۱۳۸۸ خورشيدی هفت شهروند بهايی که مسئوليت جامعه بهايی ايران را به عهده داشتند بازداشت شدند. اين فشارها مقدمهای بود برای شروع مجدد خروج گسترده بهاييان از ايران تا آنکه انتخابات سال ۸۸ به وقوع پيوست.
پس از انتخابات رياست جمهوری شهروندان بهايی هم مانند بسياری ديگری از اقشار جامعه از تيررس فشارهای حکومتی درامان نماندند. با آنکه جامعه بهايی ايران همواره اعلام کرده که طبق اصول اعتقادیاش از هر گونه دخالت در سياست و يا جانبداری از گروهی خاص پرهيز میکند ولی بدنه اصلی نظام که سه دهه سابقه دشمنی با جامعه بهايی را در پيشينه دارد حاضر به پذيرش ادعای بهاييان نبود. بازداشت شهروندان بهايی در همه شهرهای ايران آغاز شد و ايشان با اتهامات نظير» تبليغ عليه نظام «،» اقدام عليه امنيت «و» تشکيل گروه غيرقانونی «به دادگاههای انقلاب فراخوانده شدند. ادارات اطلاعات در شهرهای مختلف کشور محور اعمال فشارهای اقتصادی بر بهاييان را دردست گرفتند و ادارات اماکن، دارايی، کار، تامين اجتماعی و صنوف مجريان اقدامات ايشان شدند. پلمپ گسترده محلهای کسب، لغو و عدم تمديد جواز، وضع مالياتهای سنگين و جلوگيری از مراجعه صاحبکاران- مشتريان - به شهروندان بهايی از جمله فشارهای اقتصادی بود که وزارت اطلاعات جمهوری اسلامی ايران با همکاری نهادهای مذکورعليه شهروندان بهايی به مرحله اجرا درآورد. هجوم به گورستانهای بهايی و کارشکنی در صدورجواز دفن که از دوره قبل رياست جمهوری محمود احمدینژاد شروع شده بود ناگهان به دستور حکومتی تبديل شد و به همه شهرهای ايران سرايت کرد. در روزهای پايانی سال ۱۳۸۸ خورشيدی دادستان کل کشور در اعلاميهای کليه تشکيلات مذهبی بهايی را غيرقانونی و تعطيل اعلام کرد. گروه ۷ نفره مسئولين جامعه بهايی ايران با اتهامات» جاسوسی برای اسرائيل، تبليغ عليه نظام و توهين به مقدسات «هر کدام به ۲۰ سال حبس تعزيری محکوم شدند. و از همه اقدامات شديدتر میتوان به حمله گسترده نيروهای وزارت اطلاعات به دانشگاه بهاييان ايران در خرداد ماه سال ۱۳۹۰ خورشيدی اشاره کرد که تعداد زيادی از اساتيد بهايی بازداشت و بسياری از منازل بهاييان مرتبط با دانشگاه مزبور مورد هجوم ماموران امنيتی قرار گرفت. موارد مذکور تنها بخشی از اقدامات رژيم ايران بر عليه شهروندان بهايی شمرده میشود ولی اينها تمهيدی بود برای خروج گسترده شهروندان بهايی از ايران و ورودشان به کشور ترکيه برای اعلام پناهندگی به دفتر کميساريای عالی پناهندگی سازمان ملل متحد؛ کورسوی اميدی که با کم شدن آزار و فشارها در دوران رياست جمهوری محمد خاتمی بر دلهای بهاييان تابيده بود به خاموشی گراييد و بسياری از شهروندان بهايی که ديگر محيط زندگی در ايران را محل امن و آسايش برای خويش نمیديدند مجبور به جلای وطن شدند. تلاش نيروهای امنيتی برای از هم پاشاندن دانشگاه داخلی بهاييان ايران و عدم ثبت نام، اخراج و ممانعت از تحصيل شمار اندک دانشجويان بهايی راه يافته به دانشگاههای ايران عامل مهم ديگری بود تا بسياری از جوانان بهايی برای پيشرفت و تحصيل مجبور به ترک وطن شوند
دست گذاشتن نهادهای وابسته به خامنه ای بر نمایندگی «ب ام و»

بی خبری از ۱۰ زندانی سیاسی؛ دادستانی جواب سربالا می دهد

خانواده های عبدالله مومنی، سیامک قادری، ابوالفضل عابدینی و کامران ایازی در تماس خبرنگار جرس با اشاره به اینکه امروز دوشنبه( شانزده اردیبهشت) هم موفق به ملاقات عزیزان خود نشده اند از نگرانی شدید برای سلامت آنها و بی نتیجه بودن پیگیری های خود به مراجع قضایی گفتند.
خانواده های تعدادی از این زندانیان روز سه شنبه هفته گذشته به دفتر دادستانی مراجعه کردند اما مسوول دفتر در پاسخ به نگرانی آنها گفته است که به زندانیان چه ارتباطی دارد که وکیل بند چه کسی باشد؟ به همین خاطر برای این زندانیان اشد مجازات تنبیهی (بیست روز انفردی) در نظر گرفته شده است و در طی این مدت هم ممنوع الملاقات خواهند بود. این در حالی است که ماموران زمان انتقال این زندانیان به آنها گفته بودند تا روز ولادت حضرت زهرا به بند عمومی باز گردانده خواهند شد. در همان زمان زندانیانی که در حال انتقال به انفرادی بودند اعلام کردند در صورت عدم تحقق این وعده دست به اعتصاب غذا خواهند زد.
روزیکشنبه (۸ اردیبهشت) پس از برکناری سعید مدنی از سمت وکیل بند از سوی مسئولین زندان، گارد ویژه به بند ۳۵۰ زندان اوین اعزام شدند و ده تن از زندانیان این بند را به سلول انفرادی بند امنیتی منتقل کردند. سعید مدنی، عبدالله مومنی، ابوالفضل عابدینی نصر، سیامک قادری، امیر خسرو دلیر ثانی، محمد حسن یوسفپور سیفی، سعید عابدینی، کامران ایازی، محمد ابراهیمی و پوریا ابراهیمی هم اکنون در انفرادی و در اعتصاب به سر می برند
۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۶, دوشنبه
نامه شیرین عبادی به احمد شهید در مورد فشار بر ۱۰ زندانی سیاسی ایرانی

ایران از نظر آزادی مطبوعات در رتبه ۱۹۱ جهان قرار گرفت

گوهر عشقی به رهبر ایران: برای پسرم ستار بهشتی مقابل دادگاه تحصن میکنم

اسرائیل انبار موشکهای ایرانی در حومه دمشق را بمباران کرد

اعتصاب غذای حسین سلمانزاده٬ پناهجوی ایرانی در بازداشتگاه پلیس ترکیه

۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۵, یکشنبه
اعطای دکترای افتخاری دانشگاه "یورک" به نسرین ستوده

شاهزاده رضا پهلوی: "برگزاری انتخابات آزاد، تنها وظیفه شورای ملی ایران

نگاه هفته: آمریکا خواستار جنگ علیه ایران است

۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۴, شنبه
رضا پهلوی: خواست ما برگزاری انتخابات آزاد است

روایتی از ملاقات مهسا امرآبادی با مسعود باستانی؛ نیازمند کمی آزادی برای زندگی، و برای روزنامهنگاری

به گزارش کلمه، مهسا امرآبادی روزنامه نگار زندانی در زندان اوین، همزمان با روز جهانی آزادی مطبوعات با بیان اینکه نیازمند کمی آزادی برای زندگی و روزنامه نگاری هستم، به تمامی روزنامه نگاران و اهالی مطبوعات این پیغام را می دهد که در دل فصل سرد روزنامه نگاری حتما بهاری خفته است، و می گوید امیدمان به سبزی و زندگی مبارک!
این فعال مطبوعاتی سبز که بهمن ماه گذشته در پی مخالفت مسئولان قضایی با تمدید مرخصی اش به زندان اوین بازگشت، در حالی از بهاری خفته در فصل سرد روزنامه نگاری امروزی سخن می گوید که هم چنان از همسر روزنامه نگارش مسعود باستانی دور و در زندان به سر می برد.
او سال گذشته که همسرش در زندان رجایی شهر به سر می برد، در یادداشتی با یادآوری نام او و دیگر روزنامه نگاران زندانی نوشته بود: این روز بیش از همه متعلق به روزنامهنگاران زندانی است. افرادی که امروز به جای تحریریهها در زندانها نشستهاند و روزگارشان به جای خبرنویسی با خاطرهنویسی سپری میشود.
مهسا امرآبادی نوشته بود: روزنامهنگار زندانی یعنی جلوهای از نیازمندی ما به حق آزادی بیان. روزنامهنگار زندانی یعنی زنگ خطر. خطر کمرنگ شدن نظارت مطبوعات بر رفتار مسئولان. روزنامهنگار زندانی معنایی به وسعت همه مفاد میثاق جهانی حقوق بشر دارد.
حالا نیز دوری و حبس مهسا امرآبادی و مسعود باستانی دو زوج روزنامه نگار هم چنان ادامه دار است و اگر چه یکی آزاد، اما ملاقات ها تنها یک روز در هفته و از پشت شیشه های ضخیم انجام می گیرد.
آنگونه که از دیالوگ زیر میان این دو مشخص است، حرف های میان آنها حتی در زمان محدود این ملاقات ها، از جنس مطبوعات و روزهای روزنامه نگاری و دغدغه هایی از این جنس است. متن گفت و گوی این دو همسر روزنامه نگار را که در دو سوی دیوارهای زندان، دور از هم اما همچنان همدل و همراه اند، خواندنی است:
میگویم: این هفته روز جهانی آزادی مطبوعات است و یادآوری میکنم که آخرین یادداشتش قبل از رفتن به زندان مطلبی بود که به بهانه چنین روزی نوشته بود و در آن؛ «روز جهانی آزادی مطبوعات» را به روزنامه نگاران زندانی تبریک گفته بود.
میگوید: مسعود! از داخل زندان چه میتوان نوشت برای آنانی که این روزها با روزنامه نگاری دست و پا میزنند؟ نگاهم میکند، از پشت شیشههای ضخیم اتاق ملاقات اوین. لحظهای مردمک چشمانش میلرزد و میگوید: دلم میخواهد کمی زندگی کنم. کمی کنار تو باشم، کمی در تحریریه کار کنم، روزنامه نگاری برای من کاملا به شکل زندگی است و الان نیازمندم. نیازمند کمی آزادی برای زندگی و روزنامه نگاری…..
میپرسم: خوب، آخرش چی؟!
میگوید: به همه بچهها سلام برسان و بگو در دل فصل سرد روزنامه نگاری حتما بهاری خفته است. امیدمان به سبزی و زندگی مبارک…!
۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۲, پنجشنبه
Iranian President Mahmoud Ahmadinejad Arrested – Source Update
Iranian President Mahmoud Ahmadinejad was arrested and held for seven hours Monday and warned to keep his mouth shut about matters detrimental to the Islamic regime before he was released, according to a
source within the Revolutionary Guard’s intelligence unit. After his visit to Tehran’s 26th international book fair Monday, the source said the head of Ahmadinejad’s security team informed the Iranian president that he had been asked to appear at the supreme leader’s office for an urgent matter. On the way to the meeting, contact between the security team within the president’s convoy was disconnected while three other cars joined the convoy, instructing the lead car to take a different direction. Ahmadinejad, instead of being taken to the supreme leader’s office, was taken to a secret location in one of the buildings belonging to the Foreign Ministry, which is under the control of the Revolutionary Guards’ intelligence unit. As soon as Ahmadinejad exited the car, he and his security team were involved in an altercation with Guards’ members in which his team was disarmed and communications equipment confiscated. Ahmadinejad was then forced to enter an office belonging to Hossein Taeb, the head of the Guards’ intelligence, located underneath the building. As this was happening, the source said, hundreds of other Guards’ members from the intelligence unit sought out Ahmadinejad’s associates throughout Tehran and questioned them on the existence of documents detrimental to the regime. Ahmadinejad was questioned for hours in a meeting with Taeb; Asghar Hejazi, the head of intelligence at the supreme leader’s office; Mojtaba Khamenei, the supreme leader’s son; and Gholam Hossein Mohseni Ejei, the attorney general. He was warned to back down from his claims against regime officials and given an ultimatum. The source added that Ahmadinejad was released back to his security team at 11:45 p.m. Monday, Tehran time. Earlier, the regime’s media outlet Baztab reported that with just days remaining for the registration of presidential candidates, Ahmadinejad warned associates that if his hand-picked candidate to succeed him, a close confidant and a top adviser, Esfandiar Rahim Mashaei, was rejected as a candidate, then he would reveal tapes that will show the regime defrauded the voters in the 2009 presidential election. One tape reportedly quotes officials as telling Ahmadinejad in 2009 that they will announce his total winning tally as 24 million votes where the real number was 16 million. In the same tape, Ahmadinejad insisted that the officials not do that. The Baztab site was immediately taken down by the regime’s security forces and is still offline. Millions of Iranians took to the streets after the 2009 election results were reported, calling Ahmadinejad’s 62 percent tally of voters a fraud and demanding a free election. Thousands were arrested, with many tortured and executed. Ahmadinejad’s opponents, Mir Hossein Moysavi and Mehdi Karoubi, have been under house arrest ever since. Under the constitution of the Islamic Republic, the 12-member Guardian Council decides the eligibility of who can run for office in the country, and anyone with any history of opposing the regime is barred from participation. The council is made up of six Islamic faqihs (experts in Islamic law) appointed by the supreme leader and six jurists nominated by the head of the Judiciary (who is himself appointed by the supreme leader), and then approved by the parliament. Ahmadinejad had previously warned that he would release documents not only on high-ranking Guards officers but also on leading members of parliament and the Justice Department that prove financial fraud. The source added that it will be interesting to see if Ahmadinejad takes the warning or if he creates more problems with the regime, but one thing is sure: He could end up dead if he does not. Reza Kahlili, author of the award-winning book “A Time to Betray,” is the primary contributor of this article. You can review this submission in full at the following website: WND For those interested in Mr. Kahlili’s background; he describes himself as having served in CIA Directorate of Operations, as a spy in the Iranian Revolutionary Guard, counterterrorism expert; currently serves on the Task Force on National and Homeland Security, an advisory board to Congress and the advisory board of the Foundation for Democracy in Iran (FDI). He regularly appears in national and international media as an expert on Iran and counterterrorism in the Middle East.
حمله وزیر اطلاعات به هاشمی رفسنجانی: حصرش نکردیم، اما در فتنه دست داشت
وزیر اطلاعات بدون نام بردن از آیت الله هاشمی رفسنجانی، با بیان اینکه کسی که جزو سران فتنه بوده و نظام مانند دوتن دیگر او را محصور نکرده امروز امر بر او اشتباه نشود، گفت : کسی که خود را پیشگوی حوادث ۸۸ عنوان می کند و می گوید “من گفتم، من بیانیه دادم” در حقیقت پیشگویی نکرده است، ما اطلاعات دقیقی داریم که این آقا در فتنه دست داشته است.
وی که برای اولین بار از جانب ” نظام ” به مساله حصر میرحسین موسوی و مهدی کروبی بدون نام بردن از آنها اشاره دارد، می گوید: کسی که جزو سران فتنه بوده و انقلاب و نظام به دلیل یک سری ملاحظات او را مانند آن دو تن دیگر چندان محصور نکرده و به او آزادی عمل داده است امروز امر بر او اشتباه نشود که انقلاب یادش رفته این آقا در فتنه چه نقشی ایفا کرده است.
حیدر مصلحی وزیر اطلاعات در مراسم اختتامیه نوزدهمین همایش سراسری مسئولان هیئت رزمنده گان اسلام کشور که امروز در مجتمع یاران مهدی (عج) شهرستان قم برگزار شد اظهار نظر کرد که همه جریانات باید مرز و زاویه خود را با مسیر امامت و ولایت روشن کنند.
وزیر اطلاعات همراه با دیگر تندرویان و افراطیون اصولگرا با حمله به هاشمی رفسنجانی افزود: زمانی که رهبری در نماز جمعه آن خطبه ها را بیان فرمودند چه کسی بود که نامه بدون سلام علیکم داد.
مصلحی در بخش دیگری از سخنانش ادعا کرد: سرویس های اطلاعاتی غربی می خواهند با بحران سازی و فشار و مشغول سازی تعادل جامعه را بر هم زنند و از تحریم، تورم، حاشیه سازی های مستمر و تقسیم سازی کشوری این هدف را دنبال می کنند.
وی بعد از حمله به خیمه انقلاب، مدعی شد که طبق نظر رهبری همه جریان ها در انتخابات می توانند حاضر شوند اما باید زاویه خود را با مسیر امامت و ولایت روشن کنند
۱۳۹۲ اردیبهشت ۱۱, چهارشنبه
تقاضای همسر سعید ملکپور محکوم به اعدام
سعید ملک پور ۳۵ ساله، پس از ۲ سال بازداشت در زندان های ایران، به اتهام طراحی و گرداندن وب سایت هایی که حکومت ایران، آن ها را مستهجن می خواند، محکوم به اعدام شده است. در این ویدئو، دکتر فاطمه (زهره) افتخاری، همسر سعید ملک پور ادعا می کند که سعید ملک پور فقط یک برنامه نویس آزادکار -freelancer- بوده است که نسخه های برنامه هایش را در حالی که نام و مشخصات اش را به عنوان برنامه نویس در کد های آن برنامه موجود بوده، به مشتریان واگذار می کرده است.//به گفته ی وی، این امر که در آینده، برنامه ی خریداری شده در کجا و به چه منظوری استفاده می شود قابل پیش بینی نیست و همچنین، برنامه نویس هم مسوولیتی در قبال نوع استفاده از این برنامه ها ندارد.//او می گوید، همسر من قربانی سناریوای ست که سپاه برای موفق جلوه دادن خود در برنامه های فیلترینگ اش نوشته!
مصاحبه منتشر نشده با بانوی در حصر جنبش سبز، زهرا رهنورد
در این گفت و گو، که تنها چند روز قبل از 25 بهمن 89 و آغاز حصر خانگی همراهان سبز مردم انجام شده است، رهنورد می گوید: "آنان که رفتن کار حسینی کردند و ما که مانده ایم باید کاری زینبی کنیم." او از اعتلای فرهنگی می گوید، از رونق فضای علمی بدون سانسور، کارگران از کار بیکار شده، به صفر رسیدن تولیدات داخلی و مرگ اقتصاد کشور، تعطیلی کارخانه و کارگران مستاصل از حقوق های معوق مانده، حقوق زنان و .....
عبور ایران از خط قرمز اسراییل

اشتراک در:
پستها (Atom)